گیاه و الكترومانیه تیک
وقتی ثابت شد که گیاه نسبت به ارتعاشات و امواج موسیقی واکنش نشان می دهد، آن وقت حساسیت آن نسبت به وزش دائمی امواج مغناطیسی زمین، ماه، سایر کرات، کیهان و وسایل ساخت بشر پذیرفتنی است و تنها این نکته باقی می ماند که تعیین کنیم کدام امواج مفید و کدام مضر است. در غروب یکی از روزهای سال ۱۷۲۰ یک نویسنده و منجم فرانسوی به نام جک در توس مشغول آب دادن به چند گلدان گیاه میموسای خود بود که متوجه شد با غروب آفتاب برگ این گیاه در خود جمع می شود. درست مثل زمانی که آن را با دست یا وسیله دیگری لمس کنند.
محقق دقیق و با تجربه ای چون او مثل سایرین فورا نتیجه گیری نکرد که گیاهان با تاریکی به خواب می روند، بلکه دو گلدان را در یک گنجه تاریک گذاشت و منتظر طلوع آفتاب روز بعد شد. با طلوع خورشید همه گلدان ها، اعم از آنهایی که در هوای آزاد بودند و گلدان های گنجه تاریک، همگی برگ های خود را طبق معمول باز کردند.
وی نتیجه گرفت که احتمالا این گیاه قوة ادراکی دارد که به وسیله آن خورشید را احساس میکند و برای این کار نیازی نیست که در معرض آفتاب مستقیم قرار داشته باشد. آقای در توس علت این پدیده را نمی دانست. او قبلا تحقیقات ارزنده ای درباره حرکت وضعی ماه، پدیده شفق قطبی، وجود نور در فسفر و خصوصیات عدد ۹ داشت و در گزارشی که به آکادمی فرانسه داد به طور اجمالی نوشت که احتمالا گیاهان او تحت تأثیر یک عامل کیهانی هستند که همراه با آن فعال می شوند یا به خواب می روند.
حدود ۲٫۵ قرن بعد شخص دیگری به نام دکتر جان اوت سر پرست انستیتوی تحقیقاتی بهداشت محیط و نور ایالت فلوریدای آمریکا پس از آشنایی با تجربه و نظریه آقای در توس و تکرار موفق آن برای این سؤال پیش آمد که آیا این انرژی ناشناخته می تواند از زمین یعنی از تنها سپر دفاعی ما در مقابل اشعه کیهانی عبور کند؟
آقای اوت تعداد شش گیاه میموسا را به نقطه ای در یک معدن به عمق ۲۰۰ متر منتقل کرد. گیاهان برخلاف پیش بینی او به محض قرار گرفتن در تاریکی و بدون اینکه منتظر غروب آفتاب شوند برگ های خود را جمع کردند. سپس تعدادی چراغ با نور سفید در اطراف گیاهان روشن کردند، ولی برگها کماکان بسته ماندند.
آقای اوت دلیل این واکنش را نمی دانست و فقط حدس زد که باید اموج مغناطیسی در این کار دخالت داشته باشند. امواجی که در زمان تجربه آقای در توس اطلاعات بسیار کمی درباره آن وجود داشت، و آن هم در این حد که مالش آرام به کهربا، قدرت جلب پر یا کاه را می داد.
غیر از این و قبل از ارسطو هم می دانستند که نوعی سنگ اکسید آهن که معادن آن در حد قابل توجه یافت می شود قدرت جذب براده آهن را دارد. چون معادن عمده این سنگ در مگنزیای آسیا بود، این سنگ در لاتین به نام (ماگنز) و بعدها در انگلیسی (مگنت) نامیده شد. ویلیام گیلبرت، فیلسوف برجسته و پزشک مخصوص الیزابت اول، ملکه انگلستان بود.
وی اعلام داشت که زمین یک مغناطیس دو قطبی است و به دنبال آن نیز از حاصل فرهنگ زمان خود نتیجه گرفت که آهنربا فرزند زمین است و بنابراین قسمتی از روح زمین در اوست.
گیلبرت از طرفی دریافت که نیروی کهربایی منحصر به کهربا نیست، بلکه هر جسمی در اثر اصطکاک دارای این نیرو می شود. او این نیرو را نیروی الکتریک نامید. تا قرنها پس از وی عقیده بر این بود که نیروی کهربا و آهنربا قادرند به دنیای ائیری که ماهیت آن مشخص نبود نفوذ کنند و حتی آقای ژوزف پریسلی، کاشف اکسیژن، پنجاه سال بعد از درتوس در کتاب خود چنین نوشت:
زمین و هر چه ما با آن سر و کار داریم، بدون استثناء دارای سیالهای نهانی و قابل انعطاف است که فلاسفه آن را الکتریک می نامند. هر جسمی که به میزانی کمتر یا بیشتر از مقدار طبیعی از این سیاله دارا باشد، اثرات خاصی از او ظاهر خواهد شد. چنین جسمی را می گوییم الکتریکی شده و قادر است مشخصاتی بروز بدهد که مربوط به نیروی الکتریک است.
تا قرن بیستم بشر درباره مغناطیس رشد کمی داشت، چنانچه پروفسور سیلوانوس تامپسون، درست در روزهای قبل از جنگ جهانی اول در یک سخنرانی چنین گفت: اسرار مغناطیس که قرنها تحسین انسان را برانگیخته، هنوز جزء اسرار نهانی است.
نه از این نظر که تنها راه درک و شناخت آن فقط پژوهش تجربی است، بلکه به این دلیل که علت وجودی آن هنوز روشن نشده است. در کتابی که بعد از جنگ جهانی دوم به وسیله موزه علم و صنعت شیکاگو تهیه شد آمده است که انسان هنوز نمی داند چرا زمین، خود یک مغناطیس است. چگونه یک فلز از فاصله دور تحت تأثیر آهنربا قرار می گیرد.
چرا عبور جریان الکتریک از یک هادی، در اطراف آن میدان مغناطیسی ایجاد میکند. و چرا ذرة ناچیز اتم چنین فضایی خالی ولی سرشار از انرژی را اشغال می کند. مغناطيس، قرنها به کار رفت و دهها نظریه برای پیدایش آن بیان شد، اما کمتر کسی را قانع کرد.
این مطلب حتی در دانش فیزیک امروز نیز مصداق دارد که به جای (سيالة اثیری)، عنوان (طیف تشعشعی تپنده) با نام امواج الکترومانیه تیک) را برای آن به کار می برند. این طیف شامل امواج بسیار بلند با طول موج چند صد کیلومتری و عمر چند صد سال تا امواج بسیار کوتاه و سوپر سریع 10.000 میلیارد میلیارد سیکل در ثانیه و طول موج بسیار کوتاه ده میلیاردیم سانتی متر می شود.
بلند ترین این امواج شبيه امواج مغناطیسی زمین و کوتاه ترین آنها شبیه امواج برخورد اتم هلیوم و هیدروژن است که با سرعت بسیار حرکت میکند و تبدیل به انرژی تشعشعی به نام (اشعة کیهانی) می شود.
در فاصله این حداکثر و حداقل، طیف های بیشمار انرژی قرار دارد، مانند اشعه گاما که از هسته اتم ناشی می شود، اشعه ایکس که از پوسته اتم سرچشمه می گیرد، امواج مرئی که با چشم دیده و آن را نور می نامیم، امواج تلویزیونی، امواج رادار تا امواج پژوهش فضا وامواجی که در آشپزخانه برای طبخ یا گرم کردن غذا از آن استفاده می شود، و غيره.
فرق امواج الکترومغناطیس با امواج صوتی در این است که امواج صوتی برای حرکت به فضای مادی محتاج است، مانند حنجره انسان، ولی امواج مغناطیس احتیاج به فضای مادی ندارند، و در خلاء کامل هم با سرعت سیصد هزار کیلومتر در ثانیه حرکت می کنند.
یک دانشمند آلمانی در سال ۱۷۴۷ کشف کرد که حرکت قطره آب در لوله های مويين را می توان با کمک الکتریک تبدیل به یک جریان دائم کرد. یک راهب و دانشمند فرانسوی به نام جین آنتونیو نولت پس از تکرار موفق تجربه او، به پژوهش در کاربرد الکتریک روی موجودات زنده ادامه داد و به نتایج جالبی رسید.
آقای نولت نخست چند گیاه را در گلدان فلزی گذاشت، آنها را در یک میدان مغناطیسی ناشی از عبور الکتریک در هادی قرار داد و با تعجب مشاهده کرد که مقدار تعرق گیاه بالا می رود. سپس گنجشک، کبوتر و گربه را در میدان مغناطیسی قرار داد و دید که وزن آنها کم می شود.
آقای نولت برای کشف اثر مغناطیسی روی بذر گیاه تعدادی بذر خردل را در دو گلدان فلزی کاشت و یکی از آنها را برای مدت ۷ روز از ۷ تا ۱۰ صبح و سپس از ۳ تا ۸ بعد از ظهر در میدان مغناطیسی قرار داد. پس از هفت روز بذرهای مغناطیسی هر یک به اندازه ۲ تا ۲٫۵ میلی متر رشد کرده بودند، در صورتی که بذرهای گلدان عادی تازه جوانه زده بودند.
نولت علت آن را نمی دانست و درگزارش خود به آکادمی فرانسه نیز فقط نوشت که میدان مغناطیس به طریقی روی رشد گیاه اثر می گذارد. چند سال بعد از این گزارش بنیامین فرانکلین نقاش، نویسنده، ناشر، مخترع، دانشمند و شخصیت ممتاز قرن هجدهم دنیای غرب، آزمایش معروف انتقال و ذخیره نیروی رعد و برق را انجام داد و دنیای علم متوجه شد که می توان الکتریسیته ساکن به دست آمده از مولد یا از طبیعت را در باطری مخصوص ذخیره کرد.
همزمان با فرانکلین، دانشمند برجسته دیگر فرانسوی به نام پیر چارلز لمونی که در سن بیست و یک سالگی به عضویت آکادمی فرانسه پذیرفته شد، تعیین کرد که حتی در روزهای آفتابی یک جریان دائمی فعالیت الکتریکی در اتمسفر زمین برقرار است. اما رابطه این جریان الکتریکی و میدان مغناطیسی با گیاه، همان طور در پرده ابهام باقی ماند. پژوهش شناخته شده بعدی مربوط به پروفسور گاردینی ایتالیایی در سال ۱۷۷۰ است.
او بالای یک باغچه گیاه در شهر تورین تعدادی سیم فلزی نصب کرد. در مدتی کوتاه تعدادی از گیاهان پژمرده و خشک شدند. با برداشتن سیم ها گیاهانی که هنوز خشک نشده بودند مجددا زنده شدند و به حالت طبیعی بازگشتند. گاردینی حدس زد که وجود سیم ها یا از رسیدن انرژی به گیاهان جلوگیری کرده و یا به طریقی انرژی اضافی به آنها داده و باعث از بین رفتنشان شده است.
در این موقع گاردینی شنید که برادران میشل و جک مونت كلفی پر با یک بالن بزرگ و هوای گرم دو نفر را به مدت بیست و پنج دقیقه و در یک سفر ده کیلومتری بر فراز پاریس پرواز داده اند و به این فکر افتاد که با افزایش یک سیم حامل جریان برق در فضای زیر بالن تجربه خود را کامل کند. این پیشنهاد مشترک ایتالیایی – فرانسوی، البته از طرف دانشمندان مورد توجه قرار نگرفت.
زیرا علم و تکنولوژی تازه شروع به بررسی الکتریسیته و مواد بدون روح کرده بود و تا جانداران فاصله زیادی بود. همزمان با این اقدامات مرد روحانی دیگری به نام برتولون، استاد فیزیک تجربی دانشگاه های ایتالیا و اسپانیا، مقاله مفصلی تهیه و در سال ۱۷۸۳ منتشر کرد. برتولون در مقاله خود نظر نولت را مبنی بر اینکه الکتریسیته با تغيير غلظت یا تغییر مقاومت شیره نباتی رشد گیاه را تغییر می دهد، با قدرت تأیید کرد.
او به گزارش دیگری از یک فیزیکدان ایتالیایی اشاره داشت که از تعدادی بوته گل یاس دو عددشان که در طرفین یک سیم برقگیر قرار داشتند حدود ۱۰ متر رشد کردند، در حالی که رشد سایر یاسهای همان ردیف حدود یک متر و بیست سانتی متر بود. آقای برتولون در نتیجه تجربیات شخصی خود عقیده داشت، سرانجام روزی خواهد رسید که بهترین کود برای گیاه، الکتریسیته باشد و آن هم به طور مجانی از هوا گرفته شود. او در آزمایشات گیاهی خود، یک میز با سطح عایق الکتریکی داشت و گیاهان روی آن را از یک ظرف فلزی مغناطیسی با فواره آب میداد.
وی می گوید که با این سیستم، سبزیجات سالاد رشد بی سابقه دارند. او همچنین نوعی آنتن برای جمع آوری الکتریسیته از فضا و رساندن آن به گیاهان ساخت و اظهار داشت که این وسیله برای هر نوع گیاه، تقویت کننده ای مناسب و در هر نقطه و تحت هر شرایط اقلیمی قابل استفاده است.
خود او می گوید: تأثیر آنتن اختراعی من حامل جریان برق در فضای زیر بالن تجربه خود را کامل کند. این پیشنهاد مشترک ایتالیایی – فرانسوی، البته از طرف دانشمندان مورد توجه قرار نگرفت. زیرا علم و تکنولوژی تازه شروع به بررسی الکتریسیته و مواد بدون روح کرده بود و تا جانداران فاصله زیادی بود.
همزمان با این اقدامات مرد روحانی دیگری به نام برتولون، استاد فیزیک تجربی دانشگاه های ایتالیا و اسپانیا، مقاله مفصلی تهیه و در سال ۱۷۸۳ منتشر کرد. برتولون در مقاله خود نظر نولت را مبنی بر اینکه الکتریسیته با تغيير غلظت یا تغییر مقاومت شیره نباتی رشد گیاه را تغییر می دهد، با قدرت تأیید کرد.
او به گزارش دیگری از یک فیزیکدان ایتالیایی اشاره داشت که از تعدادی بوته گل یاس دو عددشان که در طرفین یک سیم برقگیر قرار داشتند حدود ۱۰ متر رشد کردند، در حالی که رشد سایر یاسهای همان ردیف حدود یک متر و بیست سانتی متر بود.
آقای برتولون در نتیجه تجربیات شخصی خود عقیده داشت، سرانجام روزی خواهد رسید که بهترین کود برای گیاه، الکتریسیته باشد و آن هم به طور مجانی از هوا گرفته شود. او در آزمایشات گیاهی خود، یک میز با سطح عایق الکتریکی داشت و گیاهان روی آن را از یک ظرف فلزی مغناطیسی با فواره آب میداد. وی می گوید که با این سیستم، سبزیجات سالاد رشد بی سابقه دارند.
او همچنین نوعی آنتن برای جمع آوری الکتریسیته از فضا و رساندن آن به گیاهان ساخت و اظهار داشت که این وسیله برای هر نوع گیاه، تقویت کننده ای مناسب و در هر نقطه و تحت هر شرایط اقلیمی قابل استفاده است. خود او می گوید: تأثیر آنتن اختراعی من چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد، مگر به وسیله محافظه کاران و کسانی که از حرکت علم می ترسند، که آنها هم با تأمل در مقابل نوآوری ها موقتا خود را آرام می کنند و نام آن را احتیاط می گذارند. مهیج ترین خبر در مورد اثر الکتریسیته بر موجود زنده در سال ۱۷۸۰ منتشر شد. و گامی جهشی را در این زمینه نشان داد.
همسر دانشمند ایتالیایی، لویجی گالوانی، تصادفا متوجه شد ماشین کوچکی که برای ایجاد الکتریسیته ساکن به کار می بردند باعث حرکت تشنج گونه پای جدا شده یک قورباغه شد. آقای گالوانی به محض اطلاع، آزمایش را به صورت علمی تکرار کرد و در روز کریسمس همان سال در دفترچه خاطرات علمی خود نوشت: جریان الکتریسیته را باید یک مولد نیروی عصبی – عضلانی به حساب آورد.
گالوانی به مدت شش سال به آزمایش ادامه داد و در طی این آزمایشات بر حسب تصادف متوجه شد که پاهای قورباغه ای که با سیم مسی آویخته شده، اگر در اثر وزش باد به یک میله آهنی مالیده شود باز هم جهش میکند و به نیروی الکتریسیته اضافی نیاز ندارد. گالوانی با فرض اینکه نیروی حرکت از یکی از سه عضو موجود در آزمایش پدیدار می شود پس از مطالعه نوشت:
نیرو از نسوج حیوانی است و از انرژی حیات ظاهر می شود. او این نیرو را الکتریسیته حیوانی نام گذاری کرد. اما به زودی آقای الکساندر ولتا فیزیکدان دیگری از دانشگاه میلان ضمن تأیید تجربه گالوانی نظریه الکتریسیته حیوانی عنوان شده به وسیله گالوانی را رد و نشان داد که از مالش یا تماس دو فلز مختلف به یکدیگر الکتریسیته ساکن ایجاد می شود و در پی آن در سال ۱۸۰۰ پیل الکتریکی شامل صفحات قلع و مس و عایق کاغذی مرطوب را ساخت و برای اولین بار انسان موفق شد که به دلخواه خود الکتریسیته ساکن تولید کند و از وابستگی به الکتریسیته طبیعی آزاد شود، ولتا بعدا نوشت:
اگر الکتریسیته حیوانی را از تجربه زیبای گالوانی حذف کنیم، می توان گفت که هر ارگانیسم زنده یک الکترومتر جدید با حساسیت فوق العاده است.گالوانی نیز در روزهای آخر عمر، پیامبر گونه اظهار داشت که در آینده، تحليل روانشناسانه و دقیق تجارب او منجر به شناسایی کامل تر طبیعت، نیروی حیات و دوام آن با توجه به سن، جنس، خلق و خو، مریضی و ترکیب اتمسفر خواهد شد.
گالوانی خبر نداشت که چند سال قبل یک مجارستانی به نام ماکسیمیلیان هل با استفاده از مجموعه ای از ورق های نازک آهنربا، رماتیسم مزمن خود را مداوا کرده است. یکی از اهالی وین به نام مسمر با اطلاع از موفقیت های آقای ماکسیمیلیان و مطالعه آثار تئوصوفیان درباره وجود شبه روح در مغناطیس، دست به مطالعات و تجربیات وسیعی زد. او به این نتیجه رسید که ارگانیسم زنده نسبت به مغناطیس زمینی و ماورایی حساسیت دارد. در سال ۱۷۷۹ آن را مغناطيس حیوانی نامید.
مسمر، تز خود را تحت عنوان تأثیر ستارگان بر وجود انسان تهیه و ارائه کرد. او با اطلاع از اینکه یک کشیش سوئیسی به نام گسیر با لمس دست، بعضی مریضی ها را شفا می دهد، نوشت که بعضی افراد و از جمله خود او برای کار با نیروی مغناطیسی مناسب تر هستند. با آنکه به نظر می رسید این کشفیات تکان دهنده در زمینه زیست الکتریک و زیست مغناطیس بتواند راه تحقیق جدید و مشترکی را در علوم فیزیک و پزشکی و فیزیولوژی بگشاید، ولی این کار تا یک قرن بعد عملی نشد.
آقای مسمر با استفاده از مغناطیس و ایجاد فضای مخصوص و در حضور صاحب نظران، بیماران مختلف را معالجه می کرد، ولی دیگران نمی توانستند تحت همان شرایط به نتیجه مشابه برسند، و همین امر حسادت و مخالفت همکاران پزشک او را برانگیخت. آنان کار مسمر را به سحر و جادو مرتبط دانستند و کمیته ای را مأمور تحقیق کردند. کمیته کارهای مسمر را نپذیرفت و در نتیجه به او تکلیف شد تا از کار خود دست بردارد. مسمر در سال ۱۷۷۸ به پاریس رفت. در آنجا انتظار محیطی آماده تر و مردمی علاقه مند تر را داشت.
به وسیله پزشک مخصوص شاه به افراد سرشناس معرفي شد. در اینجا نیز طولی نکشید که پزشکان فرانسوی علیه او به پا خواستند و کمیته ای مأمور رسیدگی به کار او شد. در این کمیته افرادی مانند سرپرست آکادمی فرانسه عضویت داشتند، که قبلا وجود هرگونه موجود آسمانی را رسما رد کرده بود. ریاست کمیته نیز با بنیامین فرانکلین، سفیر آمریکا بود.
با آنکه پزشک مخصوص شاه در یک سخنرانی در جلسه استادان پزشکی در دانشگاه پاریس، مسمر را به عنوان یکی از بزرگان علم زمان معرفی کرده بود، بنابراین کمیته چنین رأی داد که چیزی به نام مغناطيس حیوانی وجود ندارد و نمی تواند اثر سالم سازی داشته باشد.
مسمر در سال ۱۸۱۵ به سوئیس رفت تا دوران بازنشستگی خود را بگذراند و یک سال قبل از فوتش در آنجا مهمترین کتاب خود را با عنوان «نظریه و کاربرد مغناطیس حیوانی) منتشر کرد. در سال ۱۸۲۰ یک دانشمند دانمارکی به نام هانس کریستیان ارسته متوجه شد که وقتی عقربه آهنربا در نزدیکی سیم حامل جریان برق قرار می گیرد یک انتهای عقربه به طرف سیم می ایستد.
برای ادامه مطالب اینجا کلید کنید…
مقاله خیلی خوبیه