او می گوید: این نکات راهنما باید به وسیله متخصصین پزشکی و زیستی به طور وسیعتری شناسایی و معرفی شود. کارهای آقای بار هم مدت ها به فراموشی سپرده شده بود، ولی اخیرا به آن توجه جدی می شود. کشف اخير انستیتوی تجریی پزشکی اتحاد شوروی واقع در سیبری نو برای دانشجویان علوم بسیار تکان دهنده است.
شهر سیبری نو یک شهر صنعتی در حال توسعه در کنار رودخانه عظیم (آب) است و بیش از یک میلیون جمعیت دارد. کشف این انستیتو که در سال ۱۹۷۲ اعلام شد و به طور ضمنی کارهای گورویج، ران و جرج واشنگتن را تأیید کرد از این قرار است:
آقای شجورین و دو نفر از همکاران او در انستیتوی اتوماسیون و الکترومتری کشف کردند که با ارسال پیام الکترومانیه تیک به صورت کد مخصوص به سلول می توان بر آن اثر گذاشت.
اهمیت این کشف به اندازه ای بود که کمیته ایالتی اتحاد شوروی به آنان دیپلم مخصوص افتخار اعطا کرد شجورین و همکارانش دو نمونه بافت زنده را در یک محفظة غير قابل نفوذ قرار دادند. دو نمونه با یک دیوار شیشه ای بدون درز کاملا از یکدیگر جدا و ایزوله شد.
آنها نوعی ویروس کشنده را وارد یک قسمت محفظه کردند و مشاهده شد که ویروس، بافت زنده را کاملا از بین برد، ولی سلول های بافت زنده قسمت دیگر محفظه زنده و سالم باقی ماند. در تکرار آزمایش، دیوار شیشه ای بین دو قسمت، از نوع کوارتس انتخاب شد.
سلولهای زنده در هر دو قسمت از بین رفتند، و این در حالی بود که ویروس کشنده امکان نفوذ به قسمت دیگر محفظه را به هیچ وجه نداشت. دانشمندان شوروی از این انتقال مرگ به ظاهر بدون واسطه دچار تعجب شدند و آزمایش را به جای ویروس کشنده با سم شیمیایی و امواج کشنده و دیوار شیشه کوارتس تکرار کردند. نتیجه مشابه بود.
راستی چه چیز باعث مرگ سلولهای محفظة دوم می شد؟ چون شیشه عادی، اشعه ماوراء بنفش را از خود عبور نمی دهد، ولی شیشه کوارتس آن را عبور می دهد شجورین و همکارانش تصور کردند که رمز کار باید در همین باشد. آنها به خاطر داشتند که گورویچ گفته بود سلولهای ریشه پیاز می توانند اشعه ماوراء بنفش متصاعد کنند و این نظریه از دهه ۱۹۳۰ به فراموشی سپرده شده بود.
آنها دستگاه خود را با یک چشم الکترونی، یک بزرگ نما و یک نوار ثبت انرژی کامل کردند و در حین آزمایش آن متوجه شدند وقتی زندگی سلول ها به طور عادی ادامه دارد مقدار امواج ماوراء بنفش که روی نوار ثبت می شد ثابت می ماند. ولی وقتی سلولهای محفظه اول دچار درگیری با عوامل کشنده شدند بر مقدار امواج فوق بنفش به شدت افزوده شد.
حاصل آزمایش فوق در روزنامه ها منتشر و در آن اظهار نظر شده بود که گرچه به نظر مضحک می آید، ولی اشعه ماوراء بنفش متصاعد از سلول های در حال مبارزه پیامی اطلاعاتی به محفظه دوم می برد و این پیام به وسیله محفظه دوم دریافت و نسبت به آن واکنش نشان داده می شود. این انتقال پیام چیزی شبیه پيام مورس است که در تلگراف به وسیله خط و نقطه نشان داده می شود.
چون مرگ سلولهای محفظه دوم عينا شبيه مرگ سلولهای محفظه اول بود، آنها این طور نتیجه گرفتند که قرار دادن سلول های سالم در محیط بیام سلول های در حال مرگ مثل این است که خود آنها در معرض حمله ویروس یا سم یا امواج کشنده قرار گرفته باشند.
این طور به نظر می رسید که سلولهای سالم محفظة دوم با دریافت پیام خطر برای مواجهه با دشمن خیالی تجدید سازمان میکند و این تجدید سازمان همان قدر خطرناک است که حمله دشمن واقعی. روزنامه های مسکو پیشنهاد کردند که از کشف آقای شجورین برای تعیین ذخیره های داخلی بدن انسان برای مقابله با امراض استفاده شود و به وی نیز خاطرنشان کردند که کشف او راه جدیدی در کشف و معالجه امراض خواهد گشود.
آنها نوشتند: ما يقين داریم که امواج می توانند در شروع حادثه و یا حضور ویروس مخصوص، اعلام خطر را برسانند در حالی که اکنون شناسایی سریع بسیاری امراض من ذات الریه، کار آسانی نیست. به این ترتیب حدود نیم قرن پس از گورویج هموطنان وی ارزش اکتشافات برجسته او را دریافتند و بار دیگر به آن پرداختند.
آنها ضمن کار یک هموطن برجسته ولی گمنام خود به نام سميون داوید ویج را درک و تأیید کردند. داوید ویح موفق شد از میدان انرژی موجودات عکس بگیرد، همان میدانی که با دقت به وسیله را ویتس، بار و دیگران شرح داده شده بود.
اسرار هاله حیات انسان و گیاه
قطار طولانی از مسکو به مقصد خود بندر کراسنودار در کنار رودخانه کوبان نزدیک می شد. این شهر حدود دویست مایل با قلة البروز، بلندترین قله اروپایی جبال قفقاز فاصله دارد. در واگن میله مخصوص دولت، یک گیاه شناس متخصص نشسته بود و دشت مسطح اطراف را که اخيرة و طی جنگ بزرگ میهنی از دست نازی ها آزاد شده بود تماشا می کرد.
او كيف بند دار خود را باز کرد تا وضعیت دو تا برگ را که پیش از حرکت از مسکو از گلخانه چیده بود بررسی کند. برگ ها در پارچه کتانی مرطوب، هنوز سبز و شاداب به نظر می رسیدند. او مجددا برگها را مرتب کرد، کیف را بست و با تکیه به پشتی مشغول تماشای مناظر اطراف شد.
در همین موقع در یک آپارتمان کوچک در شهر کراسنودار یک متخصص برق و عکاس غیر حرفه ای به نام داوید ویج با همسرش مشغول مرتب کردن دستگاهی بودند که آن را دو سال قبل از حمله آلمانها به کشورشان ساخته بودند. آنها با کمک این دستگاه و بدون دوربین و عدسی و غیره می توانستند از درخشش مخصوصی که از اجسام زنده ساطع می شود، ولی مرئی نیست، عکس بگیرند و به تعداد دلخواه چاپ کنند. صدای در آنها را متعجب کرد، چون در آن ساعت آخر روز انتظار مهمان را نداشتند.
تعجب آنها وقتی بیشتر شد که میهمان یک شخص کاملا غریبه بود و اظهار داشت که از مسکو تا آنجا آمده تا ببیند آیا آنها می توانند بر حسب ادعایشان از انرژی عجیب گیاهان برای او یک عکس نمونه بگیرند. سپس از کیف خود دو برگ تر و تازه و مشابه بیرون آورد و از داوید ویح خواست که از آنها برایش عکس بگیرد. داوید ویح از اینکه کار او به وسیله یک مأمور رسمی دولت بررسی می شد به هیجان آمد و تا پاسی از نیمه شب کار کرد.
او از میدان انرژی برگ اول عکسی روشن و با شعاعهای درخشان گرفت، ولی عکس برگ دوم علی رغم تلاش و تکرار، کم رمق و مات در آمد. صبح روز بعد با سرافکندگی عکس ها را به مسافر گیاه شناس تحویل دادند. ولی او به محض اینکه نگاهش به عکس ها افتاد از خوشحالی فریادی کشید و گفت: پس شما متوجه شدید! و سپس توضیح داد که یکی از دو برگ را از گیاه سالم چیده و برگ دیگر را از یک گیاه مريض. با آنکه هر دو برگ به ظاهر مشابه بودند، ولی تفاوت آنها به وسیله دوربین به خوبی کشف و روی فیلم نشان داده شده بود.
مرض گیاه، قبل از ظاهر شدن روی درخت بر میدان انرژی آن ظاهر شده بود. به این ترتیب ادعای فلسفه فرابینان قدیمی مبنی بر وجود هاله حیات به صورت وجود انرژی پروتوپلاسمی و یا پوشش زیر اتمی که قابل نفوذ در همه موجودات و حتی جامدات است در گیاه، حیوان و انسان تأیید شد. این بعد جدید یا هاله در تصاویر قديسين مذهبی به صورت هایلی طلایی در اطراف سرشان هویداست و به وسیله افرادی که حواس مخصوص به آنها هدیه شده و اصطلاحا فرابين نامیده می شوند از ابتدای تاریخ ذکر شده است.
داوید ویج با قرار دادن یک فیلم یا صفحه در کنار موضوع عکس و عبور دادن جریانی با فرکانس بالا در محدوده ۷۵۰۰۰ تا ۲۰۰٫۰۰۰ سیکل در ثانیه به وسیله مولد مخصوص، به روشی دست یافته که می تواند از این هاله و یا از چیزی مشابه آن عکس بگیرد. آنها برگ و فیلم را به صورت ساندویج بين دو الکترود دستگاه قرار داده و عکس خیال انگیزی از آن به دست آوردند که تا به حال فقط افراد فرابین می توانستند آن را ببینند.
عکس شبیه یک کهکشان پر ستاره کوچک با مجموعه ای از ستارگان درخشان به رنگهای سفید، آبی و حتی شعله وارهایی به رنگ های سرخ و زرد بود، که از چیزی شبیه کانال به صورت امواج از برگ ساطع می شد. این تجلی میدان انرژی در اطراف برگ در صورت بریدن یا قطع برگ تغییر شکل می داد و چنان که به ترتیبی برگ در مسیر خشک شدن قرار می گرفت، به تدریج هاله انرژی آن ضعیف و بالاخره محو می شد.
داویدویح و همسرش به تدریج دستگاه خود را با اضافه کردن میکروسکوپ و وسایل عکاسی عادی کامل کردند. در عکس های بعدی شعاعهای انرژی به صورت گلوله های انفجاری که از برگ به خارج پرتاب می شوند ظاهر شد.
آقا و خانم داوید ویج علاوه بر اجسام زنده از مواد به ظاهر بی جان عکس گرفتند و شگفت اینکه در آنها نیز هاله انرژی مشاهده شد. جالب ترین موضوع این بود که یک سکه دو کوپلی یک درخشش ثابت در اطراف خود داشت، در حالی که انگشت انسان چیزی شبیه شعاعهای وسیع انرژی از خود ساطع می کرد که در مجموع یک آتشفشان کوچک می نمود.
پس از تهیه عکس از برگ درخت مریض که گامی ارزنده در آسیب شناسی گیاه بود دانشمند اهل مسکو صحت کار آنها را تأیید و برای تهیه گزارش به محل کار خود در مسکو مراجعت کرد. با این حال ده سال طول کشید تا داوید ویج از گمنامی و تاریکی خارج شد و تکنیک کارش شناخته شد. در دهه ۱۹۶۰ منبع مالی لازم برای ادامه تحقیقات داوید ویج از طرف دکتر فدورف در وزارت بهداشت ملی شوروی تأمین شد.
هدف دکتر فدورف بررسی امکان استفاده از روش عکسبرداری داوید ویج در تشخیص امراض بود، ولی متأسفانه خود او خیلی زود درگذشت و آکادمی نیز در مورد ادامه کار و تمدید اعتبار دولتی مصوب تردید کرد و این اعتبار به تدریج محدودتر و محدودتر شد. مدت مدیدی طول کشید تا یک روزنامه نگار در مورد داوید ویح نوشت: این وضعیت همان قدر بد است که قبل از انقلاب بوده.
یعنی بدتر از همان وقتی که دست های شیطانی بوروکراسی تزار به هر چیز نوظهوری با عدم اعتماد می نگریستند. از روزی که داوید ویح روش خود را کشف و معرفی کرده حدود بیست و پنج سال می گذرد، ولی وزارتخانه های مربوطه هنوز اعتبار لازم برای ادامه بررسی آن را تخصیص نداده اند. این مقاله تأثیر خود را به جای گذاشت و در سال ۱۹۶۶ کنفرانسی از دانشمندان و علاقه مندان نسبت به آنچه بعدها (انرژی بیولوژیکی) نامیده شد تحت عنوان مسائل بیو انرژی در آلماآتا، پایتخت جمهوری قزاقستان، تشکیل شد.
در این کنفرانس یک بیوفیزیست اهل مسکو به نام ویکتور آدامنکو به دا ويدويج ملحق شد و آنها یک مقاله مقدماتی تحت عنوان (جنبه های بیولوژی در میدان های الکتریکی با فرکانس بالا) به کنفرانس ارائه کردند. در این مقاله به مسائل و مشکلات فراوان مطالعة امواج زیستی به کمک الکتریک اشاره شده بود. ضمنا اظهار نظر شده بود که هرگاه این مسائل حل شود انسان قادر خواهد بود اطلاعات بسیار مهمی درباره فرآیند انرژی زیستی) در موجودات زنده به دست آورد.
جامعه علمی آمریکا که از سال ۱۹۳۹ نظریه آقای رایش را مبنی بر وجود انرژی حیات در گیاه و انسان در چنته داشت، سه سال پس از کنفرانس آلماآتا متوجه مطلب شد، آن هم نه از طریق مستقیم انتشارات شوروی، بلکه از طریق کتابی به نام (اکتشافات پشت پرده آهنین) که در سال ۱۹۷۰ به وسیله دو آمریکایی به نام های خانم شیلا استراند و آقای لین شرودر منتشر شد. یک استاد انستیتوی عصب شناسی در دانشگاه کالیفرنیا به نام خانم تلماموس که از هنرپیشگی تئاتر برادوی و با دریافت درجه P. H . D به استادی رسیده بود با خواندن کتاب فوق الذکر به آن،
علاقه مند شد و از طریق مکاتبه با شوروی موفق شد از پروفسور ولادیمیر این یوشین در آلماآتا دعوتنامه ای دریافت کند. آقای این یوسین و تعداد زیادی از همکارانش با استفاده از تکنیک عکسبرداری داوید ویج دست به یک سری تحقیقات وسیع زدند و حاصل کارشان را در یک مقاله مفصل علمی به نام (ارزش بیولوژیکی کشف داوید ویج) در سال ۱۹۶۸ منتشر کردند.
داویدویح می گفت که انرژی عجیبی که در عکس های او منعکس می شود حاصل تبدیل خواص غير الکتریکی موجود، به خواص الکتریکی است. آقای این یوسین و همکارانش چند گام جلوتر رفتند و اعلام کردند که هاله و شعاع نورانی نه فقط مربوط به حالت الکتریکی ارگانیسم،
بلکه مربوط به (جسم پلاسمایی) است. این تعریف در حقیقت تعبیری دیگر از اصطلاح بسیار قدیمی بدن کیهانی) یا (بدن اثیری) است. در فیزیک مدرن، پلاسما حالت چهارم ماده نسبت به حالات جامد، مایع و گاز شناخته شده و عبارت است از یک گاز به شدت اشباع شده از یون و الكترون ولی از لحاظ الکتریکی خنثی است.
سابقه کشف پلاسما به سال ۱۹۴۴ بازمی گردد که همزمان با حمله نیروهای متحدین به قلعه نظامی اروپا، یک فرد روسی به نام گری چنکو در پاریس کتابی به نام (حالت چهارم ماده) منتشر کرد و عملا حالت چهارم را که بعدها بیوپلاسما) نامیده شد معرفی کرد. در همان سال آقای گورویج کاشف اشعه (میتوژنتیک) در مسکو کتاب دیگری تحت عنوان (تئوری میدان های بیولوژی) منتشر کرد که همین کشف را می رساند و حاصل حدود بیست مطالعه و تحقیق او است.
آقای این یو شین می نویسد که در درون جسمی که به حالت بیوپلاسما است حرکات پیچیده و مخصوصی برقرار است که کاملا با حرکات در فیزیک کلاسیک مواد متفاوت است. قوانین حرکت در داخل بيوپلاسما به هیچ وجه بی نظم نیست، بلکه جسم به صورت یگانه در آمده و به عنوان یک واحد عمل می کند. جسم بیوپلاسما، بلورین است و میدان الکترومغناطیسی مخصوص به خود را ایجاد می کند که اساس میدان های بیولوژیکی است.
خانم تلماموس بالاخره با یک پرواز، بعد از ظهر وارد آلماآتا شد و قرار شد که روز بعد در کلاس درس استاد این یوشین حاضر شود و از لابراتوار او دیدن کند. خانم دکتر تلما با این فکر که او اولین فرد آمریکایی بازدید کننده از این آزمایشگاه خواهد بود از خستگی راه به خواب رفت، ولی صبح روز بعد آقای این یوشین به او اطلاع داد که هنوز از مسکو اجازه بازدید دریافت نشده. در هر حال این یوشین برای بردن او به هتل آمد و ضمن صحبتشان،
گفت که ۶ سال روی روش عکسبرداری داوید ویج کار، و کشف کرده که بعضی از نقاط بدن انسان امواجی به رنگ های مشخص ساطع می کنند، که ممکن است برای منظورهای پزشکی ارزش فوق العاده داشته باشد. وی همچنین گفت که واضح ترین عکس ها در ساعت چهار بعد از ظهر به دست می آید و کدرترین آنها در نیمه شب.
خانم تلما به طور ناگهانی از آقای این یو شین پرسید: آیا پلاسمای مورد نظر همان چیزی است که در ادبیات و علوم خفيه هاله حیات یا بدن کیهانی نامیده می شود؟ این یوشین در جواب گفت: بله! در فلسفه قدیمی اروپا و تعليمات مشرق زمین و عقاید تئوصوفي عقیده بر این است که برای بدن ظاهری انسان قرینه های چندی از نوعی انرژی لطیف وجود دارد که به نام های مختلف جسم اثیری، جسم سیال و غیره شناخته شده.
در این مکاتب عقیده بر این است که بدن اثیری حلقه ارتباطی روح با بدن فیزیکی است و به صورت یک محیط مغناطیسی عمل می کند تا از حرکات زیر اتمی کیهانی، بدن مادی را یکپارچه نگاه دارد و شخص را بسازد. بدن اثیری همچنین به عنوان عامل اصلی در دور آگاهی و فرابینی معرفی شده و دانشمندان بسیاری در طول تاريخ سعی وافر کرده اند که به ترتیبی آن را قابل دیدن کنند.
در همان زمان که خانم تلماموس در آلماآتا بود، آمریکایی دیگری به نام مونتاگ اولمان از بخش روانشناسی مرکز پزشکی نیویورک، در مسکو به سر می برد و با ویکتور آدامنکو مصاحبه داشت. به آقای اولمان نشان داده شد که آدامنکو و سایر دانشمندان شوروی کشف کرده اند که وقتی پیوپلاسما در میدان مغناطیسی قرار گیرد تغییرات فاحشی پیدا میکند و در صدها نقطة بدن انسان متمرکز می شود.
نقاط تمركز شبیه به شبکه، نقاطی است که در طب سوزنی قدیمی چین به کار می رود و در پزشکی مدرن هر روز جای بیشتری پیدا میکند. هزاران سال پیش چینی ها حدود هفتصد نقطه روی بدن انسان را مشخص کردند و مدعی بودند که نوعی انرژی حیات در میان این نقاط جاری است.
چینی ها با زدن سوزن مخصوص به این نقاط، انرژی بدن را متعادل و شخص را معالجه می کنند. نقاط روشنی که به وسیله عکس های داوید ویج روی بدن مشخص شد با شبکه پزشکی چینی تطبیق دارد. آقای آدامنکو به علت عدم قاطعیت و روشنی دلایل، هنوز به نظریه این پوشین مبنی بر وجود بدن پلاسمایی با دیده شک و تردید می نگرد. او می گوید این نقاط محل تخلية سرد الکترون از جسم زنده به محیط است.
در آمریکا به جای اصطلاح تخلية سرد الكترون اصطلاح (تخليه هاله ای به کار می رود. این نام معادل همان الکتریسیته ساکن است که اگر کسی روی قالی راه برود و سپس به یک ماده فلزی دست بزند آن را در جسم فلزی تخلیه می کند. این نام از رنگ هاله اطراف بدن قديسين در عکس های قدیمی گرفته شده و مانند هاله ای است که در هوای غبار یا مه آلود در اطراف خورشید دیده می شود.
در هر حال به کار بردن آن به عنوان یک اصطلاح علمی فقط یک انتخاب است و ماهیت یا عملکرد چیزی را تغییر نمی دهد. آقای اولمان رئیس انجمن تحقیقات روانشناسی آمریکا، در شوروی جستجوی بیشتری کرد و متوجه شد که یک الکتروسایکولوژیست اهل كیف به نام دکتر آناتولی بودشی بیاکین کشف کرده که آنچه بیوپلاسما نامیده،
شده با اینکه خود در زمره ذرات کیهانی است نسبت به تغییرات سطح خورشید سریعا واکنش نشان می دهد در حالی که ذرات مربوط به آن از سطح خورشید خارج می شود و به فاصله دو روز به زمین می رسد.
برای ادامه مطالب اینجا کلید کنید…