مسافرانی از فضا
در اکتبر سال ۱۹۷۱ میلادی در مسافر در پارک خلوت جنگلی نزدیک رصدخانه پالوما در کالیفرنیا از سواری فولکس واگن آبی رنگ خود پیاده شدند. آنها ابزارهایی با خود داشتند تا امواج الکترو مغناطیسی ساطع از درختان را در یک ناحية دور از انسان و محیط صنعتی او ثبت کنند. محقق اصلی به نام جرج لارنس با همراه خود به این منطقه نیمه کویری آمده بود تا در محیطی دور از پارازیت ها و امواج مغناطیسی محیط انسان با گونه هایی از درخت بلوط و سایر درختان کویری آزمایشاتی انجام دهد.
او چهل و هفت ساله و متخصص الکترونیک بود. فرق دستگاه او با محققین دیگر اضافه شدن یک محفظه با حرارت ثابت و یک قفس فاراده بود که از ورود هرگونه امواج مغناطیسی به نزدیکی نمونه مورد آزمایش جلوگیری می کرد.
لارنس با این عقیده که نسوج زنده گیاهی قادر هستند پیغام های بسیار ظریف را بگیرند و از طرفی گیرنده های زیستی مناسب ترین وسیله برای دریافت پیغام های زیستی هستند شروع به تحقیق و آزمایش کرد. ابزار کار لارنس مزیت دیگر نیز بر سایرین داشت و آن اینکه در آزمایش با درختان تک افتاده که از تأثیر امواج مغناطیسی سایر گیاهان و مغناطیس های سرگردان منطقه کویری دور باشند، می توان الکترودهای پلی گراف را حذف کرد.
وی به جای آن از یک لوله شکاف دار بدون عدسی استفاده کرد که محور آن در امتداد محور قفس فاراده قرار داشت و روی گیاه هدف قرار داده شده بود. در فواصل دورتر او به جای لوله شیاردار یک تلسكوب به کار برد و روی گیاه نیز برای تشخیص از دور یک دستمال سفید گذارد. نسوجی که به عنوان گیرنده استفاده شد می توانست علائم ارسالی را حتی از یک و نیم کیلومتری دریافت کند.
آزمایشات را اغلب در فصل سرما که گیاهان در خواب زمستانی هستند انجام می داد تا به عنوان تضمین مضاعف از ورود مغناطیس مزاحم گیاهان خارج از آزمایش به سیستم آزمایش جلوگیری کند. تحریکات رسیده به نسوج زنده در دستگاه اندازه گیری، هم به صورت چشمی به وسیله قلم پلی گراف و هم به وسیله صدای سوت تشخیص داده می شد.
صدای سوت پیوسته ای شبیه آنچه به وسیله دستگاه تولید امواج سینوسی ایجاد می شد و هرگاه تحریکی از یک گیاه مورد آزمایش به آن می رسید تبدیل به سوت مقطع و پشت سر هم می شد.
لارنس و همکارانش در اولین آزمایش خود پس از استقرار دستگاه در پارک جنگلی برای رفع خستگی به فاصله تقريبا نه متری دستگاه نشستند و مشغول خوردن غذای مختصری شدند. در حالی که لارنس و همکارش مشغول گاز زدن به نوعی سوسیس بودند، ناگهان دستگاه که محورش رو به آسمان رها شده بود و متوجه هیچ گونه هدف زمینی نبود شروع به سوت زدن مقطع کرد.
لارنس با احتراز از اعلام هرگونه نظریه درباره این پدیده که نشان از دریافت علائمی شاید از میلیون ها کیلومتری فضا به وسیله نسوج گیاهی بود، چندین ماه بعدی وقت خود را صرف تکمیل دستگاهی کرد و سرانجام آن را (گوش زیستی کیهانی) نامید. در آوریل ۱۹۷۲ دستگاه او برای آزمایش آماده شد.
او به عنوان یک متخصص لیزر و اولین نویسنده کتاب لیزر در اروپا و اطلاع از صور فلکی، می دانست که در اولین آزمایش، دهانه گیرنده دستگاه به طرف صورت فلکی دب اکبر در آسمان نیمکره شمالی بوده است. برای استقرار دستگاه به قله آتشفشان هفتصد متری بیسگاه در کویر موجاو در جنوب کالیفرنیا رفت که اطراف آن را یک کویر وسیع و تا شعاع ۵۰ کیلومتری از هر طرف مواد آتشفشانی پوشانده است و هیچ گیاه عمده ای در آن دیده نمی شود.
با استفاده از تلسکوپ به عنوان راهنمای ورود امواج مشخص به قفس فاراده و به طرف حامل الياف زنده گیاه، او دوربین را در امتداد دو ساعت و چهل دقیقه و پنجاه و شش ثانیه که جهت عمومی دب اکبر است تنظیم کرد و با روشن کردن گیرنده رادیویی که هر نوع انرژی یا موج یا اغتشاش الیاف گیاه را دریافت می کرد به انتظار نشست.
پس از حدود نود دقیقه دستگاه او شروع به تشخیص امواج کرد، که هر چند قوت امواج رسیده در آزمایش قبل را نداشت، ولی کاملا مشخص و روشن بود. او فاصلة بين ضربات علائم وارده را که چندین ساعت ادامه داشت بین سه تا ده دقیقه گزارش کرد. لارنس با وسواس بسیار به آزمایش موفق خود نظر انداخت. ابتدا به ارزش بالای کشف علمی خود اندیشید.
نمی دانست علائم از کجا می آیند و آیا موجود هوشمندی آن را ارسال می دارد یا نه. حدس زد که انبوه ستارگان کهکشان راه شیری ممکن است در آن دخالت داشته باشند. لارنس پس از این موفقیت بزرگ دستگاه را در آزمایشگاه منزل خود در همان امتداد قبلی مستقر کرد و بیست و چهار ساعته آن را تحت مراقبت قرار داد.
او می گوید گاهی باید هفته ها و حتی ماهها منتظر رسیدن علائم شد. علائم با ترکیب متنوع و مشخص به دستگاه می رسد. یک پیام به صورت (بارر – ر – ر -ر بيب – بيب – بیب) در دستگاه ظاهر شد که لارنس می گوید: به هیچ وجه نمی تواند ماهیت زمینی داشته باشد.
او می گوید این پیام ها به نظر من برای زمین ارسال نمی شوند، بلکه ما وارد مدار ارتباطی بالاتری شده ایم و چون چیزی از ارتباط زیستی نمی دانیم طبیعتا از این مذاکرات و پیام ها خارج هستیم. انرژی موجود در این پیام ها آن قدر زیاد است که به فرستنده های ناچیز و ضعیف و بسیار ساده ما می رسد.
علائم ممکن است هر پیامی به همراه داشته باشند و حتی پیام اضطراری و درخواست کمک یا موضوعات دیگر. لارنس با این فرض که کارهایش ممکن است امروز یا در آینده ارزش علمی و تاریخی داشته باشند، یک کپی از مدارک مربوط به تجارب اکتبر ۱۹۷۱ خود را با چند صفحه گزارش مربوط، به انستیتوی علوم اسمیت سونيان فرستاده که در محل محفوظ، جزء اسناد تاریخی نگهداری می شود.
در این گزارش از جمله چنین آمده است: علائمی از یک ردیف ارتباطات بین ستاره ای ملاحظه شد.
مبدأ و مقصد آن معلوم نیست. چون وسيله گیرنده یک عامل زیستی است پس احتمال دارد که علائم نیز از نوع زیستی باشند. آزمایش در یک منطقه عاری از امواج مغناطیسی موضعی انجام شده و دستگاه نسبت به امواج مغناطیسی مزاحم پوشش محافظ داشته. دستگاه پس از آزمایش کام؟ بررسی شده و هیچ گونه عیبی نداشته است. با توجه به عدم استقرار وسایل استراق سمع کیهانی، پیشنهاد می شود که این چنین آزمایشاتی انجام و نتایج آن تحلیل شود.
پدیده، مهمتر از آن است که بتوان از آن چشم پوشی کرد. لارنس خود اظهار می دارد که کیفیت صدای نوار ارسال شده پایین است، ولی کسانی که به نوار گوش داده اند می گویند بعد از سه تا چهار بار گوش دادن به آن طی چند هفته، نوعی فریبندگی در آن یافته اند.
نوار دارای یک سری علائم کوتاه کوتاه ولی مشخص و منظم، شبيه پارازیت مغناطیسی است. نوعی مشخصه هوشیار ضربات صدا دلالت بر فاصله گذاری معین دارد که آن را از پارازیت مغناطیسی جدا میکند. لارنس به دنبال روزی است که بتواند با کمک کامپیوتر علائم روی نوار را تحلیل کند و راهنمایی برای فهم طبیعت و ماهیت آن به دست آورد.
امواج سریعتر از آن هستند که بتوان با دست آن را تحلیل کرد، با این وجود او هنوز امیدوار است که بررسی دستی هم به نتایج قطعی برسد. اگر علائم حاوی مطالب خصوصی باشد احتمالا کامپیوتر نخواهد توانست رمز آن را کشف کند. مگر اینکه کامپیوتری داشته باشیم که دارای طبیعت زیستی باشد. او می گوید: توان سیستم های الکترونیکی در این زمینه محدود است، چون گیاهان خارج از حيطة مغناطیس زندگی می کنند. برای ترجمه و درک علائم زیستی باید گیرنده زیستی به کار برد.
لارنس یادآوری می کند که بر خلاف فرضیات گذشته، دانشمندان و متخصصین در سال ۱۹۵۰ میلادی پذیرفتند که در پهنه كيهان، موجودات زمینی تنها نیستند و حال این یک فرض مسلم است که کرات قابل زیست دیگری وجود دارند که ممکن است ساکنین آن بسیار پیشرفته تر از ما باشند. در اوایل قرن نوزدهم آقای فردریش گاوس ریاضیدان و فیزیکدان که یکی از واحدهای جریان مغناطیسی به نام اوست پیشنهاد کرده بود که انسان برای معرفی خود و زندگی زمینی اش به موجودات فضایی با درو کردن صدها کیلومتر علف و گیاه در سیبری یک زاوية قائمه که از فضا قابل دیدن باشد ایجاد کند.
آقای فون لينوف ستاره شناس اتریشی، پیشنهاد کرد که در صحرای آفریقا کانال های بزرگی حفر شود و در آن نفت ریخته و آتش روشن شود تا موجودات فضایی آن را ببینند و متوجه حضور انسان در زمین شوند. و بالاخره دانشمند فرانسوی چارلز گروس پیشنهاد معقول تری ارائه کرد به این معنی که یک آینه بسیار عظیم ساخته شود و با آن نور خورشید به کره مریخ برگردانده شود و با ساکنان مریخ از این طریق تماسی برقرار شود.
این پیشنهادات که امروزه بچگانه و مضحک به نظر می رسند در تابستان ۱۹۲۷ میلادی و پس از برقراری ارتباطات رادیویی و با توجه به دانش آن روز به این فکر جدید تر انجامید که ممکن است زمین تحت نظر دائمی قمرهای ارتباطی فضایی باشد.
آقای جرگن هال دانشمند و متخصص نروژی رادیو، ضمن گوش دادن به رادیوی موج کوتاه یک فرستنده هلندی متوجه صداهای عجیب و غریبی شد که منشأ آن نامشخص بود و وقتی این موضوع با عده ای از استادان و تکنسین های هلندی و انگلیسی در میان گذاشته شد ضمن تأیید وجود این علائم نتوانستند منشأ و علت آن را بیابند.
این موضوع موقت به دست فراموشی سپرده شد تا اینکه در حوالی سال ۱۹۵۰ میلادی عده ای از متخصصین، تئوری دخالت فرستنده های غیر زمینی را مجددا مطرح کردند. اینان متهورانه ایجاد دستگاه فضایی را مطرح کردند که ابتدا نسبت به وجود حیات در منظومه شمسی به جستجو بپردازد و سپس امواج رادیویی دریافت شده را به مبدأ آن برگرداند. به این پیشنهاد البته توجهی نشد و حتی پیشنهاد دهندگان از طرف عمده متخصصان مورد ریشخند واقع شدند.
در سال ۱۹۵۳ با دریافت مجدد امواج غیر عادی از فضا ریشخند و تمسخر متوقف شد و لزوم توجه بیشتر به امر ارتباطات فضایی جدی تر مطرح شد. به این ترتیب که شخصی انگلیسی به نام برادلی در لندن علائمی از تلویزیون ایستگاه آمریکایی، KIEE TV را سه سال پس از انتشار آن در تلویزیون منزل خود دریافت کرد. همین علائم طی چند ماه بعد به وسیله شرکت الکترونیک آتلانتیک در شهر لانكستر انگلستان دریافت شد. البته دریافت علائم تلویزیونی از چنان فاصله ای اصل قضیه نبود، زیرا این امر گه گاه اتفاق می افتاد.
بلکه نکته مهم این بود که امواج حدود سه سال قبل از طرف فرستنده ارسال شده بود و از سال ۱۹۵۰ نام این ایستگاه فرستنده به KPRG تغییر داده شد. این توضیح که ممکن است امواج در طی این مدت در ابر پلاسمای جو انبار شده و پس از سه سال آزاد شده باشد پذیرفته نشد و بیشتر به شوخی گرفته شد. موضوع، در آمریکا جدی گرفته شد و متخصصان این کشور شروع به استراق تمام وقت رادیویی امواج فضایی کردند.
پس از مدتی به دلیل اینکه امواج رادیویی ممکن است به وسیله گازهای بین ستاره ای و سحابیها جذب و یا به وسیله بعضی سپرهای فضایی متوقف شوند و یا تحت تأثیر پارازیت های رادیویی فضا قرار بگیرند لزوم استفاده از روش دیگری مطرح شد.
تنها امواج بسیار کوتاه و پرتوان ناشی از هیدروژن خننی مفید تشخیص داده شد. دکتر فرانک دریک برای دریافت امواج فضایی، پروژه (ازما) را مطرح کرد. این پروژه که نام آن از ملکه داستانی شهر OZ گرفته شده و شامل یک گوش فلکی به قطر ۲۶ متر است در سال ۱۹۶۰ در ایالت ویرجینیای آمریکا ایجاد شد.
دریک و همکارانش امیدوار بودند که بتوانند از دو ستاره نسبتا نزدیک به نامهای (تا – ستی) و (اپسیلن اریدانی) پیام هایی دریافت کنند که نشانگر شعور باشند. ستاره اپسیلن اریدانی به تازگی کشف و وزن آن نه برابر سیاره مشتری محاسبه شده است. دریافت پیام هوشمند از این دو ستاره ظاهرا عملی نشد ولی امر ارتباط با فضا هنوز با شدت تحت نام CETI دنبال می شود. در حال حاضر گوش فلکی متعلق به شوروی با قطر حدود نیم کیلومتر در کریمه مشغول کار است.
در ایالات متحده پروژه عظیمی طراحی شده که قرار است در صحرای نیومکزیکو ساخته شود. این پروژه شامل هزاران آنتن بشقابی است که روی ریل راه آهن قرار می گیرد و در سطح چندین کیلومتری صحرا با کمک کامپیوتر مستقر و بهره برداری می شود. هزینه ایجاد این پروژه که سیکلوپ نام گذاری شده حدود پنج میلیارد دلار برآورد شده است.
آقای لارنس با مشاهده این پروژه ها اظهار می دارد متأسفانه همه دانشمندان تصور میکنند ارتباط باید به وسیله امواج رادیویی که آنها می شناسند برقرار شود، در حالی که اگر با گیرنده های زیستی به دنبال پیام های زیستی باشند قطعا شانس بیشتری خواهند داشت.
در سال ۱۹۷۳ همراه با لارنس شخص دیگری به نام ژوزف گودا واگ طی یک مقاله تکان دهنده در مجله ساگا نظریه مشابهی ابراز کرد. این شخص که نویسنده کتاب (نجوم علم عصر فضا) است می گوید: هر سیستمی حتی علمی که به زور برای انجام عمل تحميل شود، ممکن است بزرگترین مانع برای ارتباط با فضا باشد.
آقای لارنس به عنوان مهندس ماشین آلات در موسسه علوم فضایی استخدام شد. در اینجا او تصمیم گرفت مبدل جدیدی برای تبدیل انرژی از یک نوع به نوع دیگر بسازد که عامل اصلی در آن گیاه باشد. در سال ۱۹۶۳ کوشش های او برای استفاده از همکاری گیاه شناسان و زیست شناسان به جایی نرسید زیرا به عقيدة او این افراد به اندازه کافی الکترونیک و فیزیک نمی دانستند.
سرانجام او به آزمایشات یک بافت شناس شوروی به نام الکساندر گورویح و همسرش که در سال ۱۹۲۰ انجام شده بود متوسل شد. این زن و شوهر اعلام داشته بودند که هر سلول زنده از خود امواج نامرئی انتشار میدهد. گورویج متوجه شده بود که سلول نوک ریشه پیاز با ریتم بسیار مشخص مرتبا با شکستن هر سلول به سلول های مشابه دو برابر می شود. او حدس زد که این تقسیم به علت تأثير انرژی مشخصی باشد که ممکن است از سلول های همسایه به آن می رسد.
برای آزمایش، قطعه کوچکی از نوک جوانه ریشه پیاز را در یک لوله آزمایش افقی قرار داد. لوله آزمایش به عنوان تفنگ صادر کننده امواج در مقابل لوله آزمایش دیگری قرار داده شد که در آن نیز جوانه دیگری که تمام سطح آن به غیر از نقطه کوچکی پوشیده بود به عنوان هدف قرار داشت. پس از سه ساعت آزمایش نمونه ها را زیر میکروسکوپ قرار داد و مشاهده کرد که سلول های هدف در محل روباز ۲۵ درصد بیش از سایر نقاط تکثیر شده است و به نظر می رسید که هدف مقداری انرژی از جوانه فرستنده دریافت کرده است.
در آزمایش بعدی او یک قطعه کوارتس نازک بین فرستنده و گیره قرار داد و نتیجه مشابهی به دست آورد. سپس کوارتس را با ژلاتین اندود کرد و یا به جای آن، شیشه به کار برد و ملاحظه کرد که انتقال انرژی صورت نگرفت و تکنیر سلول مشاهده نشد.
با توجه به اینکه شیشه و اندود ژلاتین عبور امواج فوق بنفش را متوقف می کنند او نتیجه گیری کرد که انرژی تبدیل شونده از نوع فوق بنفس یا امواج کوتاه تر است. او این امواج را که شکننده سلول به دو سلول مشابه خود است امواج موتوژنیک نامید. کشف آقای گور ویج جنب و جوش شدیدی را در مراکز علمی برانگیخت که این آزمایش را کنترل کنند.
در حقیقت برای بسیاری از دانشمندان مشکل بود که بپذیرند امواج تولید شده به وسیله اجزای زنده، قویتر از امواج فوق بنفش است که از خورشید به زمین می رسد. دو محقق فرانسوی کار او را پس از آزمایش تأیید کردند و یک هموطن او توانست با کمک امواج موتوژنیک صادره از ریشه پیاز، رشد خمیر ترش را ۲۵ درصد اضافه کند.
دو نفر از محققین مؤسسات زیمنس و هالسكه الکتریک تأیید کردند که وجود امواج موتوژنیک یک حقیقت است و در فرانکفورت یک محقق موفق شد که آنچه آقای گور ویج از طریق تأثیر بر رشد گیاه نتیجه گیری کرد عينا روی دستگاههای الکترونیکی مشاهده و اندازه گیری کند. در مقابل در انگلستان و مهمتر از آن در ایالات متحده از طرف آکادمی علوم آن کشور اعلام شد که آزمایش گور ویح قابل تکرار نیست و ممکن است پیدایش و عملکرد آن زائیده ذهن گورویج باشد.
در نتیجه، کار او به برزخ فراموشی سپرده شد. آقای لارنس در آزمایشگاه خود دستگاه لازم برای کار با امواج فوق بنفس را نداشت، ولی روش هدایت امواج او بسیار علمی به نظر می رسید. وی به تدریج به این نتیجه رسید که در آزمایش آقای گور ویج، عامل روانی یا ذهنی مداخله داشته است. او با کمک دستگاه حساس با ایمپدانس بالای اختراعی خود که یک مدار شامل ل واتسون و الکتروموتور بود تحقیق روی عکس العمل یک قطعه از پیاز شش میلی متر در شش میلی متر را ادامه داد و ملاحظه کرد که نسبت به تحریک خارجی حتی دود و تصمیم ذهنی غیر منصفانه او عکس العمل نشان می دهد.
زمان عکس العمل يکصد میلی ثانیه یا یک دهم ثانیه اندازه گیری شد. او با برخورد منبت با وقوع گاه گاهی بعضی آزمایشات موفق، به این نتیجه رسید که افراد با توان روحی بالا در این گونه آزمایشات موفق تر هستند و می گوید: چنانچه افرادی بتوانند با تصور و پذیرش آگاهی سلولی چیزی ایجاد کنند که تحت آن سلول را وادار به عکس العمل کنند، باید پذیرفت که روش و نوع عکس العمل سلول در مقابل افراد متفاوت آزمایشگر متفاوت است.
لارنس یک دستگاه دقيق (ارزیاب حساسیت گیاه) ساخت و با آن منحنی های غير مشخص و زیادی از عکس العمل گیاه ثبت کرد. کسی برای لارنس نقل نکرد که سال ها قبل دانشمند انگلیسی سر جیمز چنین گفته است: دانش بشر بدون موضع گیری به سمت یک واقعیت غیر مکانیکی در حرکت است. رفته رفته به اینجا می رسیم که کیهان یک مجموعه فکر است نه یک مکانیزم بزرگ.
به تدریج متوجه می شویم که باید ذهن را به عنوان خلاق و اداره کننده جهان هستی بشناسیم. در اکتبر سال ۱۹۶۹ میلادی لارنس حاصل تحقیقات و مطالعات خود را به تدریج منتشر کرد. اولین نوشته او به نام الکترونیک و زندگی گیاه) در مجله دنیای الکترونیک چاپ شد. در این مقاله لارنس نوشت که هزاران قرن پس از جوانه های گیاه اولیه سرانجام خواص الکترودینامیک آن به بررسی گذاشته شده است. در این بررسی چهار سؤال عمده وجود دارد:
برای ادامه مطالب اینجا کلید کنید…