تمیز کردن و رنگ کاری دستی خانه اولین قدم برای آوردن روشنایی به خانه شان بود. آنها طبعا هیح یک از ساکنین فایندهورن را به کار گرفتند و موجودی ناچیزشان نیز به آنها فقط امکان می داد که به سختی روزهای سرد و تاریک و مرطوب زمستان را بگذرانند.
ناچار در این رویا بودند که در روزهای خوب بهار باغچه ای به وجود آورند. تا از طرفی برای آنها ایجاد حفاظت گیاهی بیشتری شود و در عین حال مقداری محصول به دست آورند.آقای کادی روزهای کوتاه و شب های بلند زمستان را با مطالعه کتاب های کشاورزی گذراند.
این کتب ها اغلب راهنمای کشاورزی در صورت وجود وسایل و ابزار و عمدتا برای استفاده در مناطق گرمتر قابل کشاورزی سواحل جنوبی انگلستان نوشته شده بود و چندان مفید و قابل استفاده نبود. با گذشتن عید ایستر و پیدا شدن تغییراتی در وضع هوا، بیشتر این احساس پدید می آمد که از زمین خشن و بی مصرف آنها هیج محصول خوردنی به دست نخواهد آمد.
آقای کادی که تا آن زمان هرگز دانه بذری را در دست خود نگرفته بود حالی پیدا کرد احتمالا شبيه نوح پیغمبر، وقتی قرار شد در میان خشکی و بدون وجود هر گونه آب دست به ساختن کشتی بزرگ خود بزند. در هر حال او یا باید بنا به توصیه عمل می کرد و یا اینکه خانواده را به زندگی شهری و شهرنشینی باز می گرداند. یکی از پیام های مکتبی که کادی ها پیرو آن بودند چنین بود: به محلی که من در آن بودم عشق بورز، به آن که من با او بودم عشق بورز، به آنچه من کردم عشق بورز.
برای ایجاد ارتباط با منبع الهام و رازی که خانواده را به این مأموریت توصیه داده بود خانم آیلین هر نیمه شب از خواب بر می خواست و در سکوت می نشست.
او در حالی که خود را برای محافظت از سرمای سخت زمستان اسکاتلند در نیم تنه ای می پیچید برای استفاده از یک سرپناه خلوت و آرام به ساختمان توالت های پارک کاروان ها می رفت. او در جایی خوانده بود که هر کس سرانجام در جایی نام روحانی خود را می یابد و پس از آن است که می تواند با اشتیاق و جدیت وارد زندگی معنوی خود شود.
سرانجام در سال ۱۹۵۳ خانم آیلین احساس کرد که لغت کيميا بر پیشانی او نقش بسته و از آن پس همین نام را برای خود انتخاب کرد و از همان وقت در حمایت یک ارتباط پیوسته قرار گرفت. خانم کیمیا در یکی از تجربه های فرابینی اش تعدادی خانه های یک طبقه ساخته شده از چوب سرو آزاد را دید که به طور زیبایی در کنار هم قرار داشتند.
او در اطراف تریلر شان و یا در میان کاروانهای ژولیده و کنيف نتوانست تعبیر و یا تحلیلی برای این ارتباط بیاید. هر نوع کوشش برای ایجاد یک باغچه به نظر می رسید که یک تلاش فوق انسانی لازم داشته باشد. زمین ترکیبی از ماسه و قلوه سنگ بود و استعداد رشد چیزی غیر از بعضی علف های مخصوص ساحلی در آن دیده نمی شد.
خانم کیمیا پیامی دریافت کرد مبنی بر اینکه هر بار که بیل یا بیلچه را در خاک فرو می برید به همراه آن امواج انرژیتان را داخل خاک کنید، به کارگیری امواج مناسب فردی مثل امواج مانیه تیک عمل می کند.
با این پیام آقای کادی دست به کار شد. قطعه زمین کوچکی به طول حدود ۳ متر و عرض حدود یک متر را که با چمن طبیعی از علف هفت بند پوشیده شده بود با بیل از خاک جدا کرد. سپس به عمق حدود ۴۵ سانتی متر باغچه را از شن و ماسه تخلیه کرد و علف های چیده شده را به داخل آن برگرداند و با ضربه بيل آن را از هم گسست و دفن کرد. این عمل تا حدی از رویش مجدد علف به سمت بالا جلوگیری میکند و در عین حال بوسیدن علف باعث پوک شدن و تقویت و آمادگی بیشتر خاک برای زراعت می شود.
با ادامه این عمل آقای کادی یک باغچه حدود سه متر در سه متر به دست آورد. مرحله بعد رساندن آب کشاورزی به باغچه بود که مسئله ای مشکل تر از تهیه باغچه بود. ماسه اصولا آب را در خود نگه نمی داشت و هر مقدار آب به آن اضافه می شد به فوریت در عمق ماسه ناپدید میشد. بنابراین با آب پاشی مداوم خاک توانستند آن را آن قدر مرطوب نگه دارند که احتمال رویش دانه در آن باشد.
بالاخره باغچه با بیرون کشیدن مقدار زیادی قلوه سنگ آماده کشت شد ولی طبق گزارش مهندس کشاورزی منطقه، خاک فایندهورن جزء خاکهای کشاورزی بسیار ضعیف دسته بندی شده بود و احتمالا می توانست به زحمت چند کاهو یا تربچه را به ثمر برساند و این چیزی نبود که خانواده شهری را که به اقامت در هتل و خوراک استیک و اردک و نوشیدنی های گوارا عادت داشت راضی کند.
در یکی از ارتباطات خانم کیمیا به وی الهام شده بود که انسان عادی غذای عوضی می خورد، نوشیدنی عوضی می آشامد و افکار عوضی دارد و به جای سبک کردن جسم خود آن را فربه و سنگین میکند. آنها باید غذای کمتری بخورند و در مقابل، فعالیت کشاورزی خود را بیشتر کنند.
باغچه ای درست کنند که سبزی و میوه آن به همراه معجون ساخته شده از عسل و جوانه گندم به عنوان غذای اصلی در دوران پالایش بدن به کار رود. کادی ها با دسته بیلچه سوراخ هایی به عمق حدود دو بند انگشت و فاصله حدود سی سانتی متر در باغچه به وجود آوردند.
و پس از قرار دادن بذر کاهو در هر سوراخ روی آن را با خاک سبک پوشاندند. برای حفاظت آتی محصول از طوفان و باد، لازم بود بادشکنی در برابر باد ساخته شود و پیاده روی کوچک بتونی به موازات آن به وجود آید.
آنها ماسه کافی در اختیار داشتند ولی نه سیمان داشتند و نه پول برای خرید آن. اما تخته های به دست آمده از تخریب یک گاراژ قدیمی ماشین قسمتی از مسئله را حل کرد و شخصی که از محل عبور می کرد به آنها اطلاع داد که چند کیسه سیمان پاره شده را که ظاهرا از کامیون در حال حرکت افتاده در نزدیکی کاراوان آنها روی جاده مشاهده کرده و به این ترتیب در یک فاصله زمانی کوتاه،
نه تنها دارای پیاده روی بتونی شدند بلکه حصار بادگیر محافظ کاهوها نیز ایجاد شد که محصول را از آفت نوعی حشره محلی حفظ میکرد. به خانم کیمیا توصیه دیگری شده بود مبنی بر اینکه نباید خاک و کشاورزی را با مواد شیمیایی آلوده کرد.
بنابراین آقای کادی به سراغ مقداری دوده رفته که به وسیله کسی در کنار مدخل ورودی پارک کاروان ها ریخته شده بود و یکی از ساکنین محل به او گفت که این ماده برای دفع حشره فوق الذکر بسیار مفید است. آقای کادی مقداری از دوده را روی باغچه پاشید ولی مقدارش آن قدر زیاد بود که باد شبانه قسمتی از آن را به داخل کاراوان و روی لباس ها و کتاب ها و وسایل آنها باشید.
باران بعدی اضافه دوده را شست و به داخل خاک برد و مزاحمت بعدی کمتر شد و سرانجام آنها در آخر ماه مه اولین محصول کاهو و تربچه را برداشت کردند. به خانم کیمیا گفته شد که کود شیمیایی برای بدن انسان مضر است. بنابراین کادی ها به دنبال تهیه کمپوست بودند آن هم به مقداری که بتوانند کشت بعدی خود را وسیعتر از قبل کنند.
از یکی از همسایه ها مقداری علف در حال بوسیدن به دست آوردند و از همسایه دیگر تلی از کود گاوی، و مقداری کود اسبی از اصطبل نزدیک خانه به دست آوردند.
از کارگاه نوشابه سازی نزدیک پارک مقداری تفاله غلات تهیه شد و همه اینها با علف دریایی تکمیل گردید. مواد آلی را با هم مخلوط و در کناری دسته کردند و روی آن را با ساقه های یک بسته یونجه که از کامیونی افتاده بود پوشاندند. حل شدن مسئله، کادیها را قانع کرد که یک نیروی کمک کننده در کنار آنهاست و کمک های انسانی و محلی و تصادفی را برای آنها سرهم می کند. یکی از کادی ها در یادداشت روزانه خود نوشت:
خاک در واقع همان طور که به ما گفته شده بود بی حاصل بود و می توانست ما را دچار نیروی منفی کند ولی ما با تمام قدرت و با هر فعالیت افکار مثبت را وارد کار کردیم. کادی ها از صبح زود تا دیر وقت مشغول کار بودند و با شادی و انرژی و امید محیط خود را سرشار می کردند. باغچه وسیع و وسیعتر می شد و کشت عمده آنها سبزی و صیفی جات بود که عمدتا برای مصرف خانواده کشت می شد.
آنها باور داشتند که با بدنهای پالایش شده می توان بیشتر انرژی های کیهانی را جذب کرد و در عین حال کمتر به اغذیه سنگین احتیاج خواهد بود لذا آنها استفاده از هوای خوب، آفتاب، حمام در آب نسبتا خنک دریا و نوشیدن آب سالم را محور زندگی خود قرار دادند. کادی ها در کشت بعدی خود سیب زمینی، خیار، اسفناج، شاهی، جعفری، مارچوبه و کدو کشت کردند و اطراف زمین را با گونه هایی از تمشک نهال کاری کردند.
به زودی گونه های تمشک در نوار وسیعی از اطراف کاراوان تکنیر شده و حدود دو ایکر از زمین را اشغال کرد.
در این توسعه البته آنها با کار پیگیر، زمین را از سنگ و قلوه سنگ پاک کردند و به جای آن از کمپوست تولیدی خود استفاده می کردند. در طول دو ماه محصول آنها همسایگان را متعجب کرد. آنها نمی دانستند که کادی ها با چه نوع روحیه ای به کار مشغول هستند. وقتی آنها محصول کلم پیج و کلم دکمه ای را که در محل سابقه نداشت مشاهده کردند که با وجود یک نوع کرم ریشه خوار محلی بسیار مزاحم به دست آمده بود تعجب آنها بیشتر شد؛
علاوه بر آن، برداشت تمشک سیاه نیز قدم دیگری بود که همسایگان را متعجب کرد. نهار کادیها سالادی بود که بیش از بیست نوع سبزی در آن بود و علاوه بر آن مقادیر فراوانی کاهو، ترب، اسفناج و جعفری برای فروش داشتند که در منطقه کمتر یافت می شد.
غذای شب آنها شامل دو تا سه نوع سبزی تازه بود که از باغچه چیده شده بود و در تولید آنها نه کود شیمیایی به کار رفته بود و نه سم ضد آفت و همان طور با طراوت و لطافت و با روشی ساده بخته و آماده می شد.
سوب آنها با پیاز، تره فرنگی، سیر، هویج، انواع شلغم، کنگر، کلم قمری، کرفس، کدو مسما و سیب زمینی تهیه می شد و بعضی سبزیجات نیز برای عطر و طعم به آن اضافه می شد. به خانم کیمیا گفته شد که در موقع تهیه سالاد و سوپ احساس و تفکر خوب داشته باشد چون اثر آن در غذا و گردش حیات بسیار مهم است. بنابراین او برای هر چه داشت و با هر چه می کرد شاکر بود.
چه زمانی که هویج پوست می کرد و چه هنگامی که لوبیا را از غلاف دانه میکرد یا هر کار دیگری که انجام می داد. او هویج یا لوبیا را در دست خود یک موجود زنده می انگاشت و همین طور احساس می کرد و کمتر اتفاق می افتاد که چیزی خوردنی در سطل زباله ریخته شود یا کفران نعمت کنند. تمامی اضافات غیر خوراکی به کیه مواد کمپوست و سپس به خاک باغچه بر می گشت و ارتعاشات و انرژی های منبت خود را برای چرخهای دیگر به آن منتقل می کرد.
ارتباط آنها با طبیعت وقتی ضعیف می شد که به هر علتی مجبور بودند به شهر بروند و از غذاهای عادی استفاده کنند.
بعدها خانم کیمیا آن قدر نسبت به انرژی ها و ارتعاشات زیان آور شهر حساس شد که شهر و آنچه به ظاهر تمدن نامیده می شود برای او درد آور شد. در اواسط تابستان آنها با جمع آوری انواع تمشک و توت فرنگی ده ها کیلو مربا تهیه کردند. دهها کیلو کلم بنفش و مقادیر زیادی خیار به دست آوردند. انبار کوچکی ساختند و قفسه بندی آن را با پیاز و هویج و سیر و موسیر و انواع آن انباشتند.
طی روزهای زمستان زمین را برای کشت بهار بعد آماده کردند. در بهار علاوه بر کشت بیست رقم سیزیجات قبلی، کشت خود را با درختان میوه سیب، گلابی، آلو، زردآلو، گیلاس و انواع تمشک سانان کامل تر کردند.
در ماه مه ۱۹۶۴ درختان میوه به شکوفه نشستند و نهال ها به ارتفاع حدود قد انسان در آمدند. کادیها حساب کردند که چنانچه هر کلم قرمز حدود یک کیلو یا کمتر وزن داشته باشد آنها به هشت کلم برای فصل بعد احتیاج دارند ولی در موقع برداشت کلم، خودشان هم متعجب بودند که چگونه یک کلم قرمز به تنهایی حدود ۱۶ کیلوگرم وزن داشت و کلمی دیگر حدود بیست و یک کیلو بود.
یک بوته بروکولی که اشتباه در میان کلم ها روییده بود آن قدر رشد کرد که برای هفته ها سبزی خانواده را تأمین کرد و وقتی سرانجام ریشه آن را از خاک بیرون کشیدند آن قدر بزرگ و سنگین بود که به سختی می شد آن را جابجا کرد. به تدریج خانواده کادی به این نتیجه رسید که آنچه در ظاهر در فایندهورن اتفاق می افتد نماینده وقایع رمزی دیگری است که خانواده آنان به عنوان پیشاهنگ آن انتخاب شده.
شاید این وقایع شروع یک زندگی جمعی آینده بشری است که باغچه آنان هسته اولیه آن را تشکیل می دهد. شاید تجربه آنها یک آموزش جدید است که نشان بدهد (حیات یک واحد است). در ماه ژوئن ۱۹۶۴ یکی از کارشناسان کشاورزی منطقه برای برداشت نمونه خاک ناحیه آمد و در اولین برخورد اظهار داشت که خاک باغچه کادیها باید حداقل با دو اونس سولفور پتاسیم در ۷۰ گرم در هر متر مربع تقویت شود.
کادی در جواب گفت که او معتقد است که نباید مواد شیمیایی به خاک اضافه شود و به جای آن از کمپوست و خاکستر چوب استفاده خواهد کرد.
متخصص کشاورزی البته به او گفت که زمین او برای کشت سبزی نامناسب خواهد بود و رفت. حدود شش هفته بعد متخصص کشاورزی برای بررسی مجدد خاک به فایندهورن بازگشت. و پس از نمونه گیری بر اساس نتایجی که در آبردین به دست آمده اظهار داشت که خاک هیح گونه کمبودی ندارد و تمامی مواد لازم و حتی فلزات فرعی را شامل است.
او به آقای کادی پیشنهاد کرد که در یک برنامه رادیویی به عنوان یک کشاورز مجرب که از مواد طبیعی استفاده میکند شرکت کند و خود او نیز مدیریت برنامه را به عهده خواهد گرفت. کادی می گوید که در آن زمان او هنوز آماده نبود که از تأثیر همراهی ذهن و امواج منبت حیات صحبت کند ولی به نتایج به دست آمده از کود حیوانی و گیاهی یعنی کمپوست مطمئن بود.
تا این موقع کادیها شصت و پنج نوع سبزی خوردنی و بیست و یک نوع میوه زیر کشت داشتند و حدود چهل نوع سبزی معطر دارویی برداشت می کردند. خانم مکلین هم به نوبه خود پیام هایی دریافت می کرد و از همین طریق نام پیشگو را که به ذهنش رسیده بود برای خود انتخاب کرد.
برای ادامه مطالب اینجا کلید کنید…