گیاه طبق خواست شما رشد می کند
تصور شاعرانه گوته درباره وجود روحی لطیف در پشت ظاهر مادی گیاه به وسیله یکی از استادان دانشگاه لایبزیک پیگیری و تقویت شد. این شخص گوستاو تئودور فخنر، استاد کرسی فیزیک و یک متخصص داروساز بود و بیش از چهل مقاله علمی معتبر در اندازه گیری جریان های الکتریکی و ادراک رنگها داشت و سرانجام به صورت غیر منتظره ای به درک عمیق گیاهان رسید.
وی ضمن بررسی های خود در سال ۱۸۳۹ از طریق خیره شدن به خورشید بر آن شد که چگونگی ایجاد تصویر در مقابل چشمان بسته یا (تصویر بینی را کشف کند. او پس از چند روز تجربه خیره نگری با وحشت متوجه شد که در حال از دست دادن بینایی خویش است.
خسته و فرسوده از کار زیاد و غمگین و پریشان از اینکه دوستان و همکارانش او را در چنان وضعی ببینند به یک اطاق تاریک پناه برد و برای رفع مشکل چشم خویش دست به دعا برداشت. سه سال پس از گوشه گیری سرانجام در یک روز بهاری که احساس میکرد بینایی اش را باز یافته به روشنایی و طبیعت بازگشت.
یک روز در حالی که در امتداد رودخانه قدم می زد با تعجب مشاهده کرد که درختان و گل های کناره رود جان گرفته اند. خودش می گوید: در حالی که خیره به یک گل در کناره رود ایستاده بودم به نظرم رسید که روح گل خود را غبار گونه از میان گل بالا کشید و به تدریج شکل گرفت و روی گل نشست.
مثل اینکه می خواست روی بام آشیانه خود بایستد و از آفتاب لذت ببرد. او خودش را نامرئی می دانست و وقتی پسر بچه ای نزدیک شد کاملا یکه خورد. آقای فخنر در حالی که به زندگی نیمه منزوی خود ادامه می داد، مجموعه ای از این نوع یادداشت های وهم آمیز فراهم کرد.
حاصل یادداشت ها در سال ۱۸۴۸ در کتاب نانا منتشر شد که اگر چه به طور پراکنده به وسیله همکاران دانشگاهی اش رد شد، ولی در بین مردم محبوبیت یافت و بارها در آلمان به چاپ رسید. فخنر در مقدمه کتاب خود می نویسد که ابتدا در نظر داشته نام کتاب را فلورا (الهه گل) بگذارد. بعد نام فرشته جنگل نظر او را جلب می کند.
معروف است تا درخت زنده است این فرشته هم به صورت روح درخت وجود دارد. سرانجام در یک کتاب اسطوره ای، چنین می خواند: زمانی، بالدور رب النوع روشنایی، نانا الهه گل ها را در حال آب تنی دید. قدرت روشنایی او بر زیبایی و دلربایی نانا، آن قدر افزود که بالدور مجذوب و فریفته اش شد و سرانجام این فریفتگی به پیوستگی نور و گل انجامید. و او نام کتاب خود را نانا می گذارد.
آقای فخنر با آشنا شدن با روح گیاه و انتشار کتاب نانا از استادی فیزیک به استادی فلسفه تغییر موضع داد و در همان سال در دانشگاه لایپزیک کرسی استادی فلسفه به او داده شد. قبل از آن نیز در سال ۱۹۳۶ فخنر دو کتاب به نامهای (کتاب کوچک زندگی پس از مرگ) و (بررسی قیاسی فرشتگان) را با نام مستعار به چاپ رسانده بود.
او در کتاب کوچک…) می نویسد که زندگی انسان سه مرحله دارد: مرحله اول از بدو آبستنی تا تولد است، که در خواب مداوم می گذرد. مرحله دوم حیات ظاهری است، که در آن آدمی حالت نیمه بیدار دارد. مرحله سوم زندگی پس از مرگ است، که در آن انسان بیداری کامل پیدا میکند.
در کتاب دوم روند تکامل از سلول تا انسان و فرشتگان را با دقت بررسی میکند و می نویسد: فرشتگان گره ای شکل قادرند جاذبه کیهان را آن طور ببینند که انسان نور را می بیند، و به جای الفبای صوتی با الفبای نوری صحبت کنند. آقای فخنر در کتاب نانا می نویسد: تنها، باور داشتن یا نداشتن به وجود روح در گیاه است که بصیرت انسان را نسبت به طبیعت تغییر می دهد.
می بینیم که به انسان توان و دانش عطا شده است. پس خداوندی که جان را اعطا کرده، رحمتش شامل درخت و سنگ و کریستال و امواج و همه چیز می شود. چرا باید تصور کنیم که مجموعه ای به نام انسان روح دارد، ولی مجموعه ای به نام هستی روح ندارد؛ باید پذیرفت که وجود، دارای یک روح کلی است که بر طبیعت فرمانروایی می کند.
فخنر از آقای چاندرا پیشی گرفته و می گوید: چنانچه گیاه جان و روح دارد، پس باید سلسله اعصاب هم داشته باشد، که محل آن جایی در میان سلولهای پیچیده گیاه است. فخنر از روانشناسی مادی روز خارج شده و از اعصاب روحی موجود در کیهان صحبت می کند، سلسله اعصاب بین ارواح زندہ کیهانی که به وسیله نور و جاذبه و سایر نیروهای ناشناخته به هم مرتبط است.
احساس روح از سلسله اعصاب کیهانی شبیه مکانیزم دریافت خبر عنکبوت از تارهای او است. فخنر باور داشت که گیاه سلسله اعصاب دارد و علت خاموشی و سکوت گیاه را بی توجهی انسان می دانست، نه نقص و کمبود در خود گیاه. آقای فخنر عقیده داشت که روح گیاه نیز مثل انسان متصل به سلسله اعصاب او نیست، ولی این دو، در عین جدایی، کاملا به هم پیوسته و ممزوج هستند.
او می نویسد: هیچ یک از اعضای بدن من به تنهایی چیزی برای خود نمی خواهد، بلکه این روح من است که همه چیز را به وسیله اعضاء احساس می کند. آقای فخنر شاخه جدیدی برای آموزش به نام علم تن و روان معرفی کرد و در آن، فاصلة بين ذهن و بدن را مصنوعی و منسوخ دانست. او اعلام کرد که این دو جوهر هستی، دو روی یک سکه هستند.
بدن بخش ظاهری و ذهن بخش باطنی است، که روی هم رفته یک دایره را تشکیل می دهند. بسته به زاویه نگاه انسان این دایره از سمت داخل مقعر و از سمت خارج محدب دیده می شود. فخنر می گوید وقتی بخواهیم هر دو دیدگاه را بر هم منطبق کنیم، حاصل آن گیجی است. به نظر فخنر همه چیز دارای روح است. روح کیهانی با آغاز وجود، پدیدار شده و تا هستی باقی است.
زندگی فقط یکی است، ولی برای حرکت خود به اشکال مختلف در می آید. نهایت و اوج رضایت و لذت در جزء نیست، بلکه در كل هستی است. او قوانین اخلاقی خود را بر همین اساس بیان می کند. فخنر چون به الهی بودن و فراگیر بودن روح معتقد است، روح انسان یا گیاه را مجرد نمی داند. او عقیده دارد که روح بزرگ، ارواح کوچک را پدید می آورد و با ظهور علائم فیزیکی، خود را به آنها می شناساند.
وی بر خلاف روانشناسی علمی عقیده داشت که آزادی واقعی فقط متعلق به روح است و چنین نوشت: چون گیاه ریشه در خاک دارد آزادی حرکت او نسبت به انسان محدودتر است. گیاه با حرکت شاخ و برگ و حرکت پیچک های خود عملی شبیه باز کردن چنگال پرنده و یا گریز از خطر را انجام می دهد.
بیش از یک قرن پیش از آنکه در اتحاد شوروی با آزمایش های علمی ثابت کنند که گیاه می تواند زندگی خود را با کمک وسایل ساخت بشر تنظیم کند، فخنر این سؤال را مطرح کرد که چرا نباید بپذیریم که گیاه همان طور احساس تشنگی و گرسنگی می کند که حیوان. آقای فخنر
فرق حيوان و گیاه در این است که حیوان با تمام بدن خود به دنبال رفع احتياج می رود و گیاه با قسمتی از بدن حیوان با حس بویایی و شنوایی و بینایی راهنمایی می شود، ولی گیاه با حواس دیگر. فخنر می گوید: گیاه ممکن است از این متعجب باشد که چرا انسان دو پا برای تأمین مایحتاج خود به هر طرف میدود؟
علاوه بر این باور که، روح یک راهنمای خورد و خواب است باید احتمال داد که روح عامل شکوفه آوردن، پخش بوی خوش در فضا و تپش های جوانه زدن هم هست. فخنر می برسد که آیا گیاهان نمی توانند با یکدیگر به وسیله رایحه افشانی تماس داشته باشند؟
آیا نمی توانند به وسایلی مناسب تر از سخن گفتن، از وجود یکدیگر اطلاع حاصل کنند. زبان های گویا تر و مفهوم تر از زبان محاورة آدمها که فقط گه گاه، آن هم کوتاه، برای دلدادگان قابل درک است. فخنر می نویسد: صدا از درون برمی خیزد و رایحه نیز مثل صدا از درون صادر می شود. آقای فخنر
همان طور که انسان در تاریکی با تشخیص صدا متوجه حضور و محل دیگران می شود، گیاه نیز می تواند به وسیله رایحه اش قابل تشخیص باشد. هر گیاه روح نیاکان خود را به همراه دارد. وی گیاهانی را که رایحه قوی دارند به حیواناتی که زندگی گروهی دارند و گیاهانی را که رایحه ضعیف و غیر قابل تشخیص دارند به حیوانات وحشی و تنها تشبیه کرد.
فخنر سرانجام سخن از یک حکمت آسمانی به میان می آورد و می گوید: آیا یکی از اهداف بدن انسان این نیست که سرانجام تقدیم گیاه شود، آیا در طول زندگی، گازی را که به هنگام بازدم تولید میکند به مصرف تنفس گیاه نمی رسد؟ آیا وظیفه گیاه و درخت این نیست که بدن انسان را در خود بگیرند و با کمک آب و خاک و آفتاب آن را به بهترین شکل ها درآورند و به زیباترین رنگ ها بیارایند؟
اندیشه و اعتقاد روحی فخنر او را در بین همگنانش چنان برجسته ساخته که دو سال پس از کتاب نانا کتاب (تئوری اتمی) را نوشت. در این کتاب او دهها سال پیش از پیدایش فیزیک اتمی اظهار نظر کرد که اتم مرکز انرژی خالص است. اتم کوچکترین ذرة صاحب روح است.
یک سال بعد کتاب (زرتشت) را منتشر کرد. این کتاب یک کتاب کشاورزی است و نام آن از زرتشت، پیغمبر ایرانی گرفته شد. شاید آموزش کشاورزی و تولید، برای اولین بار در کتاب مقدس اوستا مطرح شده. کتاب فخنر به وسیله فیلسوف جوان آمریکایی ویلیام جیمز به عنوان یک کتاب فوق العاده از یک نویسنده نابغه معرفی شد.
در این کتاب مطالب دیگری مانند نیروی ذهن معرفی شده که بدون آن بنای روانکاوی به وسیله فروید بی پشتوانه می نماید. کوشش فخنر در حقیقت بیان ایده آلیستی واقعیت بود، و البته سعی داشت تا با توجه به شخصیت و آموزش علمی اش آن را به زبان علم بیان کند.
شاید همین ویژگی او، به عنوان یکی از بزرگترین متفکران قرن نوزدهم، دلیل نگرش دقیق وی به جزئی ترین نکات زندگی گیاه پیرامونش بوده است. قبل از فخنر آقای سنت پاول اندام های جنسی انسان و جزئیات تولید مثل را بیان کرده بود.
آقای فخنر در کتاب نانا به طور بسیار زیبایی رفتار جنسی گیاه را شرح داد. او توضیح داد که چگونه گیاه با حالتی شاعرانه و با ترغیب، حشرات را به داخل أعضای تناسلی خود می خواند و به حرکت وا می دارد و با این روش گرده را از راه دور جذب می کند و به وسیله آن بارور می شود. فخنر همچنین شرح داد که گیاه با چه روش های استادانه ای تخم خود را به اطراف می پراکند.
قارچها انبوه تخم های ذره بینی خود را به دست باد می دهند تا در فواصل دور پراکنده و کشت شوند. درخت افرا چگونه غلاف های پرهای سبکبال حامل تخم خود را به دست نسیم می دهد، تا چرخ زنان و تاب خوران در سطح گسترده زمین منتشر شود.
درخت میوه چگونه هسته خود را در میان یک پوشش خوراکی و مطبوع جای می دهد، تا به وسیله انسان و حیوان در همه جا گسترده شود. و بالاخره نیلوفر آبی و سرخس چگونه همجنس بسیار کوچک ولی کاملی را روی برگ خود ایجاد می کنند. فخنر همچنین ریشه های جهت یاب گیاه را کشف و معرفی کرد و در مورد گیاهان بالارونده، حرکت دورانی شاخک را که برای یافتن تکیه گاه گیاه انجام می شود کشف کرد.
با آنکه کارهای فخنر و نظریات در زمان حیات او مورد توجه جدی قرار نگرفت، ولی یک انگلیسی شجاع و معروف که همزمان با وی می زیست تشخیص داد که نیروی مرموزی در گیاه وجود دارد که دارای هوش و ادراک است.
این شخص همان چارلز داروین است که در سال ۱۸۵۹ میلادی کتاب منشأ انواع) را به چاپ رسانید و پس از آن نیز قسمت عمده ای از بیست و سه سال عمر باقیمانده خود را مشتركا روی دو موضوع (اصل تکامل) و (رفتار گیاه) صرف کرد.
داروین در کتاب ۵۷۵ صفحه ای (نیروی حرکت در گیاه که کمی قبل از فوتش انتشار یافت با روشی علمی تر از فخنر اعلام کرد که حرکت گیاه و حیوان در ساعات معینی از روز یک حرکت غریزی است. او نوشت که تکان دهنده ترین مطلب در این شباهت رفتار، تمرکز و تجمع حساسیت آنها و انتقال تأثیر مرکز حساس به مرکز رفتار کننده است.
با اینکه این نظر داروین به طور ضمنی نظر قبلی فخنر، ناظر بر وجود سیستم عصبی در گیاه را اثبات می کند، ولی چون داروین چنین سیستمی را شناسایی نکرده بود، از اظهار آن خودداری کرد. بنابراین او در پایان کتاب حجیم خود در مبحث ویژگی های ریشه های مانند مو می نویسد: نوک قسمتی از دانه که تبدیل به ریشه می شود، رفتاری شبیه به مغز جانوران اولیه دارد.
گویی مغز در قسمت مقدم ریشه قرار گرفته است، از اعضای حسی پیام می گیرد و جهت حرکت را تعیین می کند. داروین در کتاب دقیق تر و علمی تر دیگری به نام (تغذیه و باروری گیاه ارکیده ) که در سال ۱۸۶۲ منتشر کرده بود با دقت علمی نشان داده بود که چگونه حشرات باعت باروری گیاه ارکیده می شوند.
این کتاب حاصل ساعت ها و ماهها نشستن و نظاره کردن این گیاه و تعمق در رابطه حشره – گیاه است. داروین بیش از یک دهه، روی پنجاه و هفت گونه گیاه مختلف مطالعه کرد و به این نتیجه رسید که گرده گیری از دور حتی در مورد گیاهانی که کامل و خودبارور هستند منجر به تولید نژاد بیشتر، قویتر و بارورتر می شود. او روی این نکنه انگشت گذاشت که تولید بسیار گرده برای تأمین همین منظور است.
به نظر وی اگر گرده یک گیاه کم تحرک و ضعیف به ترتیبی با یک هم نژاد بسیار دور از خود مربوط شود، حاصل آن یک نزاد قویتر است. اگرچه این اتفاق به احتمال یک در میلیون ممکن است رخ دهد. با توجه به دانش و دقت آکادمیک داروین اعتقاد او به تئوری تکامل و بقای گونه شایسته تر، متوجه می شویم که در این مسئله حالتی بیش از اما و اگر نهفته است، و اما و اگر هم، چنانچه آرزو و خواست انسان باشد باید پدیده ای خارق العاده انگاشته شود.
در سال ۱۸۸۲ میلادی یعنی ده سال پس از فوت داروین و پنج سال پس از فخنر در سانتا روزای کالیفرنیا، یک کاتالوگ پنجاه و دو صفحه ای به نام (خلاقیت جدید در میوه و گل) انتشار یافت و مورد توجه واقع شد. این کاتالوگ در بین صدها اعلان تبلیغاتی گل و گیاه تعدادی نوآوری نیز داشت و حاوی اطلاعات جدیدی در بخش باغبانی علمی و گیاهان ناشناخته بود.
از جمله درباره نوعی درخت گردو که با رشد بی سابقه خود می تواند ضمن چند سال آن قدر بزرگ شود که خانه ای را تحت پوشش قرار دهد، یا نوعی گل داوودی غول آسا با گل های سفید بزرگ با نوعی سیب که یک طرف میوه آن شیرین و طرف دیگرش ترش مزه است، یا پیوند توت فرنگی با نوعی تمشک، هر چند که بار نداده، ولی پذیرش این پیوند همان قدر اعجاب انگیز است که نزدیکی مرغ خانگی با جغد.
کاتالوگ مذکور پس از طی شش هزار مایل مسافت، در هلند به دست آقای هو گود وریس، پروفسور اهل آمستردام رسید. آقای دوریس مشغول کار روی آثار يوهان مندل، کشیش اتریشی، درباره علم ژنتیک مدرن بود. آقای مندل که به عنوان یکی از پیروان داروین بعدها تئوری خود را درباره دگرگونی) ارائه کرد، ضمن بیرون کشیدن آثار مندل از کشوهای خاک گرفته به این کاتالوگ برخورد و از تولید گیاهان جدید مبهوت و گیج شد.
او برای ملاقات فردی که به تنهایی چنین خلاقیتی در باغبانی علمی نشان داده بود به راه افتاد و نویسنده مقاله آقای یوربنک را یافت، یک مهاجر نیوانگلندی در کالیفرنیا، که گیاه شناسان او را (باغبان ساحر) می نامیدند.آقای دوریس در سانتا روزای کالیفرنیا در باغچه جلوی منزل ساحر، یک درخت گردوی ۱۴ ساله دید که در مقایسه با نوع ایرانی آن حداقل چهار برابر سریعتر رشد کرده بود.
منزل کوچک بورینک در پشت درختان عجیب دیگری قرار داشت و آن قدر کوچک بود که مطمئنا آقای دوریس تمام روز از بوربنک درباره یادداشتهای تحقیقاتیش پرسید، ولی جوابهایی کوتاه شنید.
برای ادامه مطالب اینجا کلید کنید…