بالاخره بورینک به او گفت که این مطلب همه در مغز او جای دارد. آقای دوریس البته از کار بورینک همان قدر مبهوت شد که همکاران آمریکایی او شده بودند، تا آنجا که گاه حتی او را شارلاطان می خواندند. آقای بوربنک بر خلاف عقاید آن روز در یک کنفرانس گل شناسی در سال ۱۹۰۱ در سانفرانسیسکو چنین گفته بود: تلاش عمده گیاه شناسان گذشته در این بوده که گیاهان خشکیده و بی روح را جمع آوری و مطالعه و رده بندی کنند.
آنان گیاهانی در دست داشتند که روحشان خارج شده بود و آنگاه گمان می کردند که شکل و رنگ آنها ثابت ترین چیز در زمین و زمان است. ما آموخته ایم که گیاه شکل پذیر ترین است. درست مانند گل رس در دست سفالگر و رنگ در دست نقاش، و می توان آن را با رنگ و فرم به صورت زیباترین های قابل تصور در آورد.
دوریس با توجه به گفتار و نمونه های ایجاد شده به وسیله بورینک بر خلاف افراد کوته فکر از همان آغاز باور کرد که با یک نابغه مادر زاد مواجه است و بعدها نیز نوشت که ارزش بورینک برای تئوری تکامل، ما را ناگزیر به تحسین وا می دارد.
بعدها درباره زندگی پر رمز و راز بورینک این طور گفته شد: به سال ۱۸۴۹ میلادی در دهکده ای در ماساچوست متولد شد. اولین تأثیر را به هنگام مطالعه نوشته های دیوید تورا و سپس الکساندر فون هامبولد و پس از آن لوییز آگاسیس در او گذاشت. ولی تأثیر اساسی متعلق به مجموعه (دگرگونی حیوان و گیاه پس از اهلی شدن)، نوشته داروین در سال ۱۸۶۸ بود.
بورینک بیش از همه تحت تأثیر این اصل قرار داشت که وقتی شرایط زیست ارگانیسم زنده عوض شود، دگرگون می شود. در زمانی که بورینک هنوز در ماساچوست بود یک روز در یک کیسه سیب زمینی قرمز یک غلاف تخم سیب زمینی پیدا کرد.
او می دانست سیب زمینی از طریق کشت غده یا قطعه ای از غده تکثیر می شود و به ندرت تخم می دهد و تازه، اگر تخم آن کاسته شود محصول مناسبی نمی دهد، بنابراین با خود فکر کرد که یکی از تخم های داخل غلاف ممکن است برای او محصول عجیبی بیاورد. تخمها را کاشت و بالاخره یکی از بیست و سه دانه کاشته شده، سیب زمینی جدیدی آورد که بر خلاف سیب زمینی اصلی به رنگ سفید مایل به کرم بود.
یک بذر فروش حاضر شد بابت این نمونه ۱۵۰ دلار به او بدهد و اظهار داست این بهترین سیب زمینی است که تا آن هنگام دیده است. کشاورزان دلتای شهر استان تاون كالیفرنیا، که بعدها این سیب زمینی را کاشتند، به پاس این خدمت بزرگ از او یک مجسمه طلا ساختند و به او اهدا کردند.
امروز عمده تولید سیب زمینی آمریکا از این نمونه است. روزی یک کشاورز به بورینک گفت که می خواهد آن قدر سیب زمینی بکارد که بتواند با درآمد آن به کالیفرنیا برود. پس از ورود به کالیفرنیا بورینگ مقاله داروین به نام (تأثیر خودباروری و دور باروری در گیاهان را به دست آورد و در مقدمه آن این جمله نظرش را جلب کرد:
وقتی گیاه با روشهای مختلف باروری از دور خو می گیرد، خود بدین معنی است که گیاه از این طریق دستاوردهای مهمی نصیب خود می کند. این جمله برای بوربنک یک واقعیت بود و با خود گفت: اگر داروین شكل گیاه را رسم کرده، من خود آن را ایجاد میکنم.
اولین شانس بورینک با پیدایش آلوی بخارا در کالیفرنیا در سال ۱۸۸۲ پیدا شد: نوعی آلو که کشت و داشت آن آسان بود، به راحتی خشک و دیر فاسد می شد و برای کشاورزان پولساز بود. در ماه مارس یک بانکدار زرنگ از بوربنک خواست که در صورت امکان بیست هزار درخت آلوی جوان برای او تهیه کنند تا هشت ماه بعد، یعنی در ماه سپتامبر،
در محل اصلی کاشته شود. کاری که سایر باغبانان آن را غیر ممکن دانسته بودند. یورینک هم می دانست که انجام این کار از طریق کشت هسته آلو و پیوند نهال یک ساله با جوانه آلو و قطع شاخه گوجه و انتظار رشد جوانه پیوند به صورت یک درخت، حداقل ۲ سال وقت لازم دارد. ولی به فکر افتاد که شاید بتوان همین کار را در مدت هشت ماه هم انجام داد.
بورینک هسته نوعی گوجه زود رشد را در آب ولرم خیساند و ضمن چند روز مشاهده کرد که جوانه هایی ظاهر شده. او این کار را قبلا در ماساچوست با دانه های ذرت انجام داده بود و محصولش یک هفته زودتر از دیگران به بازار عرضه شده بود. از بانکدار مقداری پیش پرداخت گرفت و پس از تأمین نیرو و ابزار لازم، پیش از فصل، هسته های جوانه زده را در نهالستان تحت کنترل خود کشت کرد.
کار شبانه روزی همکاران و دعای او به ثمر رسید. نهال ها در مدت ۴ ماه به رشد کافی رسیدند و او توانست در رأس هشت ماه که مدت قرار داد بود ۱۹۵۰۰ درخت آلوی جوان را به سفارش دهنده تحویل بدهد و پول هنگفتی معادل ۶۰۰۰ دلار به دست آورد و در عین حال بیاموزد که تولید انبوه، یکی از روش هایی است که به وسیله آن می توان به طبیعت فشار آورد تا اسرارش را آشکار سازد.
کار خلاق بوربنک ادامه یافت و او توانست انواع جدید و بدیعی از میوه جات را به بازار عرضه کند، از جمله: نوعی آلو با مزه آناناس، نوعی دیگر با مزه گلابی که نیمی از تولید امروز کالیفرنیا را تشکیل می دهد، هلوی تابستانی بورینک، شلیل آبدار طلایی، نوعی شاه بلوط بوته ای که ۶ ماه پس از کشت دانه بار می دهد، نوعی تمشک سفید و دو نوع درخت به که هنوز هم اغلب نهالکاران همان را پرورش می دهند.
بورینک در تهیه گونه های جدید چنان مهارت یافته بود که به آسانی و سرعت می توانست هزاران گیاه دو رگه را در ذهن خود خلق کند و در عمل به وجود آورد، در حالی که گیاه شناسان کلاسیک که هنوز در میان چند دوجین فرمول علمی رده بندی شده گرفتار بودند او را متهم می کردند که گیاهان خود را از خارج وارد میکند.
بوربنک عقيدة راسخ داشت که گیاه نیز مانند انسان وقتی از محل و موطن اصلی خود دور شود رفتاری جدید خواهد داشت و بر همین اساس بعضی گیاهان را از زاپن و حتی نیوزلند می آورد تا از ترکیب آنها یا گیاهان آماده خود گونه های جدیدی پدید آورد.
به این ترتیب بورینک توانست بیش از یک هزار گونه گیاه و درخت جدید پدید آورد که تقریبا معادل یک گونه در هر سه هفته از عمر فعال او است، و این در تاریخ تلاش های علمی یک رکورد بی سابقه است. سرانجام بورینک به عنوان یک پیشرو و خلاق در امر گیاه شناخته شد.
یک روز آقای هاید بیلی، ریش سفید گیاه شناسی آمریکا و شخصیت برجسته دانشگاهی که قبلا اعلام کرده بود انسان نمی تواند در ایجاد گونه های جدید، کار قابل توجهی انجام دهد به دیدن بوربنک آمد و پس از دیدار با وی در مجله کار جهان نوشت: بوربنک یک گیاه ساز عملی است و در این کشور همتا ندارد. او آن قدر گیاهان جدید تحویل داده که انسان با مشاهده آنها تکان می خورد.
بوربنک به حق باغبان ساحر نامیده شده است. البته او یک ساحر نیست، بلکه یک انسان خلاق، صادق، دقیق، کنجکاو و پیگیر است. در حقیقت سحر او همان تحقیق صبورانه، شیفتگی همراه با بردباری، مغز غیر قابل تسخیر و زیرکی در قضاوت و تشخیص امکانات و شایستگی گیاه است. نوشته بالا بورینک را از چنگال بدبینی های آکادمی رهانید.
او پس از آن در یک سخنرانی در تالار دانشگاه معروف استنفورد گفت: کار رسمی و کلاسیک در حیطه اجرا، ناخن خشکی و کندی دارد. و به شوخی ادامه داد: متوفیات را خبر کنید! پروفسور وبر متخصص ژنتیک و سرپرست بخش ترویج وزارت کشاورزی آمریکا گفت: بورینک یک تنه موفق شده است در این زمینه جهان را، یک چهارم قرن به جلو ببرد.
شخص دیگری به نام دیوید فیر چیلد که سال ها عمر خود را در گردش به دور جهان گذرانده بود تا گیاهان جدید و مفیدی بیاید و به دنیای گیاه عرضه کند، پس از دیدار با بوربنک در نامه ای به یکی از دوستان خود نوشت: کسانی هستند که هنوز هم عقیده دارند بورینک یک دانشمند نیست. این عقیده از یک نظر قابل قبول است و آن اینکه شیفته خلق گونه های جدید است که برخلاف سایر دانشمندان به فکر نیفتاده است تا همه جا مارک خود را بزند و هر کاری را به نام خود ثبت کند.
افراد بی شماری برای مشاهده کار بوربنک به مزرعه او در نزدیکی سباستوپل رفتند. وی در این مزرعه نمونه بیش از چهل هزار درخت گوجه ژاپنی و بیش از ۲۵۰ هزار گل کاشته بود که همزمان شکوفه می کردند. بوربنک در امتداد یک ردیف از گیاهان در حال سر در آوردن از بذر یا نهالی آماده باروری حرکت می کرد و بدون اینکه از شلنگ اندازی اش باز ایستد مناسب ها را انتخاب میکرد.
یک مشاور کشاورزی این حرکت بورینک را این طور شرح می دهد: او در امتداد یک ردیف گل زنبق حرکت میکند و به همان سرعت آنهایی را که نمی پسندد از زمین بیرون می کشد. به نظر می رسد که نوعی غریزه در او هست که به او می گوید که فلان گیاه کوچک وقتی بزرگ شود گل یا میوه دلخواهش را به بار می آورد یا نه! من با وجود یک عمر تجربه، حتی اگر در کنار گیاه بایستم و به آن دقیق شوم نمی توانم این تشخیص را بدهم، اما این کار برای بورینک با یک نگاه سریع مقدور است.
کاتالوگ بورینک نتایج را طوری شرح میداد که خواننده تصور می کرد هزاران کارگر و چندین نابغه در تنظیم آن دست داشته اند، و جملاتی از این قبیل این توهم را ایجاد می کرد: شش زنبق که از میان یک میلیون بذر انتخاب شده. پرورش ۱۰ هزار گونه پنجه کلاغی برای انتخاب ۶ گونه. درخت گردوی من هشت بار سریعتر رشد می کنند و انقلابی در صنایع مبل و روکش پدید خواهد آورد.
در ۱۸ آوریل ۱۹۰۶ زلزله شدید سانفرانسیسکو منطقه سانتاروزا را نیز درهم کوبید، ولی در مقابل تعجب بوربنک و مردم، از گلخانه عظیم او که در نزدیکی مرکز شهر قرار داشت یک شیشه هم نشکست. بوربنک به طور خصوصی گفته بود که ارتباط او با نیروهای طبیعت و کیهانی و موفقیت او در همراهی با گیاه، گلخانه را محافظت کرده است.
او در مقاله ای در سال ۱۹۰۶ در مجله قرن، شخصیت گیاه را با کنایه این طور تعریف کرد: مشکل ترین چیز در موجود زنده کنار گذاشتن حالتی است که به آن عادت کرده باشد. یک گیاه در طی قرون شخصیت فردی خود را به دست آورده و شاید این شخصیت از زمانی که او ماده معدنی و سنگ بوده شروع به شکل گرفتن کرده. آیا می شود تصور کرد که گیاه پس از این همه سال و حوادث، برای خود میل و خواسته ای نداشته باشد؟
آقای مانلی پی هال بنیانگذار انجمن فلسفی لوس آنجلس و محقق ادیان و علوم اساطیری اظهار داشت که بورینک نزد او اقرار کرده که هرگاه می خواهد که یک گیاه رشدی جدای از رشد عادی خود داشته باشد، در مقابل گیاه زانو می زند و با او صحبت میکند.
بوربنک گفته که گیاه بیست حس مختلف دارد ولی چون این حواس با حواس انسان متفاوت هستند ما نمی توانیم آنها را تشخیص بدهیم. یوربنک مطمئن نبود که گیاه گفتار او را می شنود یا نه، ولی او مطمئن بود منظور او از طریق نوعی تله پاتی درک می شود.
آقای هال بعدها تأیید کرد که بورینک راز تولید کاکتوس بدون خار را برای یوگی معروف، پارا ماهانسا یوگاناندا شرح داده و گفته که در موقع کار با گیاه کاکتوس، خارها به دست او می نشسته اند و او به مدت یک سال با کاکتوس راز و نیاز کرده تا ارتعاشی عاطفی به وجود آورد.
او به کاکتوس می گفته: دلیلی ندارد که از من بترسی، تو برای محافظت از خود دیگر نیازی به تیغ نداری. من از تو مواظبت می کنم و این را به دیگران هم خواهم گفت. آقای هال می گوید: عشق و عاطفة شديد بوربنک بهترین تغذیه بوده و همین عامل باعث رشد بهتر و باروری مناسب تر همه چیز شده.
بوربنک در کارهای خود ابتدا اعتماد گیاه را جلب و از آن درخواست همکاری می کرد و اطمینان می داد که بالاترین احترام را برای برگ های او قائل است. دختر خانم کور و کری به نام هلن کلر پس از ملاقات با بورینک در مجلة چشم انداز نابینایان نوشت: بوربنک بهترین و نادرترین هدیه را داراست، او روح حساس یک کودک را دارد.
او مثل یک کودک زیرک به گیاهان گوش می دهد و زبان آنها را می فهمد. بوربنک مقاله ای به نام (آموزش درخت انسان داشت که بعدها به صورت کتاب در آمد. او در این کتاب از جمله طرز تلقی انسانی تر آموزش را که اخیرا عنوان شده معرفی کرد و والدین را سخت تکان داد. وی نوشت: برای یک بچه خیلی ضروری تر است که سیستم اعصاب سالمی داشته باشد تا اینکه تحت فشار به سمت دانش کتانی رانده شود و بازی از او گرفته شود.
یادگیری کودک باید به همراه لذت باشد نه درد. بیشتر چیزهایی که واقعا برای زندگی بعدی کودک مفید است از طریق بازی و همراهی با طبیعت آموخته می شود. بوربنک مثل بسیاری از نوابغ، خود تشخیص داد که موفقیت هایش به دلیل حفظ خصایل کودکانه و علاقه به هر چیز و همه چیز است.
او به یکی از زندگی نامه نویسان گفت: من هفتاد و هفت سال دارم، ولی می توانم در یک مسابقه دو شرکت کنم، از یک دروازه بالا بروم و به یک جسم محکم لگد بزنم. اینها به این علت است که جسم من از مغزم بیرتر نیست و مغز من هم در مرحله جوانی است. مغز من هنوز بالغ نشده و امیدوارم هرگز نشود.
همین خصلت بو رینک مورد سردرگمی دانشمندان می شد که از گوشه چشم، او را زیر نظر داشتند و یا شنوندگانی که منتظر بودند او با یک جمله روشن، برایشان بگوید که چگونه آن همه خلاقیت را در مورد گیاه به کار گرفته و در باغبانی اعجاز کرده است.
اینان اغلب از درک سادگی کلام عاجز بودند و از جمله اعضای انجمن آمریکایی باغداری علمی در مقابل سخنان بورینک در یک سخنرانی دهانشان از تعجب باز ماند وقتی اظهار داشت: در مطالعه قوانین ابدی جهان، اعم از اینکه در مورد زندگی، رشد، ساختار و حرکت یک کره غول آسا و یا یک گیاه بسیار خرد و یا روانشناسی حرکت مغز انسان باشد،
قبل از هر چیز و پیش از آنکه به عضویت این جامعه پژوهشی و به عنوان یک مترجم طبیعت یا خلاق یا هر چیز دیگری پذیرفته شویم، لازم است که واجد شرایط معینی باشیم. نخست باید هر گونه پیش داوری، تعصب و نظریات شخصی را کنار بگذاریم، با حوصله و ساکت و آرام به یکایک دروس طبيعت گوش فرا دهیم و نکاتی را که جزء رموز بوده مشخص کنیم، تا دیدن و یاد گرفتن آنها ممکن بشود.
طبیعت اسرار خود را تنها در اختیار کسانی می گذارد که دارای ادراک باشند و به فراگیری تن در دهند. وقتی این شرایط را داشتیم بدون اینکه بدانیم ما را به کجا هدایت خواهند کرد، می توانیم بگوییم که با طبیعت همراه شده ایم. سرانجام یک نقطه مناسب برای حرکت علوم یافته ایم، و آن اینکه ما خود جزء طبیعت هستیم، طبیعتی که هیچ یک از اشکال موجود در آن تا ابد ثابت نیست و طبیعتی که هر ماده موجود در آن دگرگونی پذیر است.
اگر بورینک با آثار فخنر آشنا می بود احتمالا با او در این جملات توافق میداشت: اگر چشمان درون روح خود را به روی شعله های درون گرای طبیعت باز نکنیم جهان ما تاریک و سرد خواهد ماند.
برای ادامه مطالب اینجا کلید کنید…