دگردیسی گیاهان
این سؤال پیش می آید که چرا و چگونه گیاه شناسی که موضوعی شگفت انگیز دارد و بالقوه یک علم است، در عمل تبدیل به وسیله بی روحی برای طبقه بندی گیاه شده است؟ چرا پیشرفت در این علم عمدتا محدود به خواندن ليست طولانی شماره گیاهان شده که بی شباهت به خواندن بی روح لوحه های لاتین در مراسم مذهبی نیست؟
در حالی که می دانیم این علم باید به دانش گیاه بپردازد، اعم از گیاهان موجود یا از بین رفته، استفاده از آنها، گروه بندی و تشریح و روانشناسی آنها، توزیع جغرافیایی آنها، آن هم با پرورش شکوفه و گل، نه با تهیه لیست و عدد و رقم. گیاه شناسان جوان در گرمای طاقت فرسای جنگل های آفریقای مرکزی و کناره های طویل رود آمازون با تحمل سختی های سفرهای طولانی و پر زحمت، هنوز به دنبال گونه های جدید گیاهی هستند تا به ليست طولانی موجود از گیاهان که تعداد آنها از مرز ۳۵۰ هزار گونه گذشته است بیافزایند.
به نظر می رسد که فعالیت مداوم اینان در میدان عمل دانش گیاه شناسی نیست و در گذشته نیز چنین نبوده. حتی در حدود ۴ قرن قبل از میلاد مسیح هم که تئوفراستوس شاگرد مبتکر ارسطو اقدام به گردآوری مشخصات چند صد گیاه در یک مجموعه 9 جلدی به نام تاریخ گیاهان و یک مجموعه ۴ جلدی به نام پیدایش گیاهان کرد، در جهت راستین این علم گام برداشته نشده.
در دوران اعتلای مسیحیت، فقط طومار ۴۰۰ گیاه دارویی به وسیله یک پزشک یونانی برای ارتش رم تهیه شد و پس از آن تا قریب به ۱۰ قرن در این زمینه کار مهم دیگری صورت نگرفت. در طول قرون وسطی نیز همان اطلاعات پیشین به عنوان کتاب های استاندارد گیاه شناسی باقی ماند و اگر چه در دوران رنسانس در ابعاد گیاه شناسی پیشرفت ها و تغییراتی رخ داد، ولی نتوانست علم گیاه شناسی را از بند ليست سازی رها کند.
در سال ۱۵۸۳ یک فلورانسی به نام آندره کازالبينوس ۱۵۲۰ گیاه را به لحاظ دانه و میوه در ۱۵ گروه خلاصه کرد. پس از وی ژوزف پیتون فرانسوی ۸۰۰۰ گیاه را از نظر گلبرگ در ۲۲ رده طبقه بندی کرد. از این تاریخ بود که مسئله جنسیت گیاه وارد مباحث علمی شد.
هرودوت می نویسد که بایلی ها در حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح دو نوع درخت خرما می شناختند و با قرار دادن شکوفه یک نوع روی دیگری باعث باروری بهتر آن می شدند، ولی در واقع در اواخر قرن هفدهم بود که نرینگی، مادینگی و جنسیت گیاهان مورد توجه و شناسایی قرار گرفت.
اولین گیاه شناسی که نشان داد گیاهان شکوفه ای دارای جنسیت هستند و برای باروری و ایجاد دانه، عامل گرده ضروری است دانشمندی آلمانی به نام رودولف زاكوب بود. وی استاد داروسازی و سرپرست باغ های گیاه شناسی تربینگن بود و کتاب خود را در سال ۱۶۹۴ میلادی منتشر کرد.
انتشار این کتاب و اظهار نظر در مورد جنسیت گیاهان تعجب عمومی را برانگیخت و صاحب نظران وقت با شدت با آن به مبارزه برخاستند. این مبارزه و مباحثه تقریبا یک نسل به درازا کشید و سرانجام پذیرفته شد که گیاه اندام جنسی دارد و به این ترتیب مقام گیاه در حیطه وجود،
یک طبقه ترفیع یافت و این حقیقت که گیاهان دارای اندام کامل جنسی نر و ماده و تخمدان و بچه دان و غیره هستند و ساختمان آنها طوری است که می توانند فضا را با میلیاردها اسپرم بر کنند و یا اسپرم را از فضا بگیرند، در فرهنگ علمی وارد و پذیرفته شد و برای این اندام ها که شباهت بسیاری به اندام های نظیر در حیوان دارند اسامی جدیدی مانند گلبرگ، کاسبرگ، پرچم، مادگی، گرده و غیره انتخاب شد،
ولی در حقیقت قرن هجدهم با انتخاب این لغات برای آن حجابی ساخت. گیاه، از آغاز پیدایش، در روند تکامل و در مواجهه با تغییرات جوی بسیاری برای بارور کردن خود موفق به اختراع روش های هوشمندانه ای شد. حال شاید دانشجویان گیاه شناسی لغت های بی روح گرده و پرچم و غیره را برای اندام های جنسی گیاه مناسب ندانند.
یا شاید دانش آموزان ما از شنیدن اینکه هر دانه روی چوب بلال در تابستان یک تخمک است یکه بخورند. یا از اینکه هر رشته کاکل زیبای بلال یک آلت مادینگی کامل و آماده جذب و بلعیدن گرده اسپرم از هوا است تا با لوليدن در طول آن به مقصد برسد و دانه را بارور کند و بالاخره اینکه هر دانة بلال حاصل یک حاملگی مستقل است دچار شگفتی شوند.
اینها نشان از شناخت علمی گیاه است. به جای بازی کردن با لیست طول و دراز نام های باستانی گروه گیاهان، این روش عملی تر و مناسب تر است که فرزندان ما بدانند که هر ذره گرده یک رحم را بارور می کند و فقط یک رحم را. و هر رحم فقط به یک دانه هسته تعلق دارد.
و بدانند که یک لیف تخم تنباکو حدود ۲۵۰۰ تخم ظرفیت دارد و باید فقط در طول مدت ۲۴ ساعت ۲۵۰۰ بار حامله شود. آن هم در مساحتی به اندازه چند میلی متر مربع. درک گیاه از این دیدگاه و آموزش آن با چنین جزئیاتی است که علم گیاه شناسی را تشکیل میدهد و عظمت وجود ابتکار و خلاقیت گردش هوشمندانه حیات و تولید مثل در گیاه را آشکار می سازد.
در حالی که مطالعه، طبقه بندی و یادگیری اسامی لاتین و غیره فاقد این احساس و ادراک علمی است. گیاهانی را می شناسیم که اعضای نرینگی و مادینگی را در خود دارند. گل نوعی خرما در بعضی سال ها شاخک تخم ساز و در سال های دیگر عضو تخم ساز دارد.
حبوبات عمدتا به وسیله باد بارور می شوند و بسیاری گیاهان دیگر به وسیله پرندگان و یا حشرات. گل ها در موقع آمادگی باروری مانند حیوان و انسان از خود بوی فریبنده و قوی پخش می کنند تا باعث جلب زنبور، پرنده و یا پروانه و در نتیجه انتقال گرده و عمل لقاح شود.
گیاهی که موفق به گرده گیری نشود تا مدت ۸ روز و گاه تا زمانی که گل پلاسیده و بیافتد به پخش بوی فریبنده ادامه می دهد ولی به محض اینکه بارور شد در مدت کمتر از نیم ساعت به پخش آن خاتمه می دهد. گیاه هم مثل انسان و حیوان در صورت ناتوانی جنسی، بوی فریبنده اش تبدیل به بوی ناخوش می شود. وقتی یک گیاه آماده باروری است در عضو مادینه آن نوعی گرما و حرارت به وجود می آید.
این حالت اولین بار به وسیله گیاه شناس برجسته فرانسوی آدلف تئودور در موقع کار با گیاهی از نوع آراسهها که دارای برگ های زیبا است و در گلخانه نگهداری می شود کشف شد. این گیاه به خاطر برگ و ساقه زیبایش در گلخانه پرورش داده می شود و در موقع گل دادن درجه حرارت آن بالا می رود به طوری که آقای تئودور آن را به تب کردن تشبیه کرد.
تئودور با نصب یک حرارت سنج کوچک به مادینگی گیاه مشاهده کرد که در دوران آمادگی، برای مدت ۶ روز حرارت این موضع حدود 11 درجه سانتیگراد بیش از سایر نقاط گیاه است. گرده بیشتر گیاهان قابل اشتعال است و چنانچه روی یک قطعه آهن سرخ شده پاشیده شود مثل باروت منفجر می شود.
در گذشته برای روشن کردن صحنه تئاتر، گرده و دانه گیاه کبریت را روی صفحه ای داغ می ریختند. گرده بیشتر گیاهان در فضا اثری شبیه اثر نشئه آور نطفه انسان و حیوان دارد. حرکت کرده در درون گیاه تا تشکیل هسته عينا شبیه حرکت اسپرم انسان و حیوان است و کلیه مراحل ورود، مسابقه، لولیدن و لقاح با تخمک و غیره و حتی لذت نزدیکی را دارد.
این لذت گاه در شیرینی شبنم توأم با شهد است که تخمک ماده در آن قرار دارد. به عنوان مثال اسپرم سرخس تخمک ماده خود را در حوضچه ای از شهد و شبنم می یابد. کشف ظرائف جنسی گیاهان، راه را برای بعد جدیدی در تحقیقات منظم گیاه شناسی باز کرد.
آقای کارل فون لینه گیاه شناس سوئدی، گیاهان را بر طبق عضو جنسی نرینه یعنی پرچم حامل گرده دسته بندی کرد. او در این طبقه بندی حدود شش هزار گونه گیاهی را تشخیص داد. تقسیم بندی آقای لينه به نام سیستم جنسی شناخته شد و مورد توجه شدید دانشجویان گیاه شناسی قرار گرفت ولی به دلیل استفاده از لغات نامأنوس لاتین در استفاده از آن اشکالاتی پیدا شد.
این روش هنوز تحت نام (فهرست دو جمله ای) کاربرد دارد و هر یک از گونه ها به نام کاشف اولیه آن نامیده می شود. من نخود به نام آقای لینه نامیده شده.آقای رائول فرانس یکی از علاقه مندان واقعی گیاه می گوید:
هر جا آقای لينه و نام گذاری خشن و غیر دلچسب او وارد شد، جویبار لبخند خشکید. خودنمایی گیاه فرو نشست و جلال و زیبایی آن تبدیل به لاشه بی رنگ و درهم شکسته ای شد که میان هزاران واژه بی روح لاتین بسته بندی شده.
دشت های پر از شکوفه و جنگل های افسانه ای در مدت یک ساعت گیاه شناسی تبدیل به انبوه درهم و خاک آلود سبزه شد و در زیر برچسب اسامی لاتین و یونانی به مجموعه ای دل آزار تبدیل گردید. یک گفت و شنود خسته کننده پر از الفاظی که فقط برای فراموش شدن و کنار گذاشته شدن انجام می شود.
برای خارج شدن از دام رده بندی و طبقه بندی و بازگرداندن حیات و عشق و جنسیت به محیط گیاه زحمات و نبوغ فراوانی مبذول شده. هشت سال پس از فوت آقای لينه در سپتامبر سال ۱۷۸۶ میلادی مرد ۳۷ ساله زیبا و خوش اندامی که تعطیلات خود را در کارلسباد آلمان می گذرانید و همراه زیبارویان در کناره های جنگل و سبزه زارها می گشت و می اندیشید و از آب گرم استفاده می کرد ناگهان عليه طبقه بندی آقای لينه قد برافراشت،
همراهان خود را ترک کرد و به دامنه های آلپ رفت. مرد جوان با سمت سرپرست معادن شرکت ساکس ويمر و همراه مستخدم مخصوص خود، راه جنوب را در پیش گرفت تا به سرزمین بهار نارنج برسد و زیبایی و تنوع گیاهان سرزمین های گرمتر جنوب اروپا را تجربه کند و در ایتالیا به آرزوی دیر پای خود رسید.
این شخص کسی جز گوته، شاعر بزرگ آلمانی نبود. گوته در سر راه خود به ونیز رفت و باغ های گیاه شناسی دانشگاه پادوا را مورد بازدید قرار داد و در حالی که پرسه زنان از میان انبوه وحشی و متنوع گیاهانی که در آلمان فقط در گرمای گلخانه قابل پرورش بودند می گذشت، ناگهان تحت تأثیر یک بینایی ناگهانی شاعرانه قرار گرفت و بصیرتی پیدا کرد که درون گیاه را ببیند و در میان هم نسلان خود و نسل های بعد به عنوان یکی از بنیان گذاران قانون تکامل داروین درباره گیاهان شناخته شد.
بعدها ارنست هيكل، گیاه شناس بزرگ، گوته را همطراز جين له مارک و بزرگترین فیلسوفان علوم طبیعی قرار داد که پس از داروین قوانین تکامل را بیان و پیگیری کرده اند. طی سالهای بعد، البته گوته هم با محدودیت های ناشی از برخورد خشک دانشمندان که گیاه را فقط و فقط از دریچه قوانین کور و مکانیکی می دیدند و می شناختند و به عنوان یک ماده اولیه به آن نگاه می کردند درگیر بود.
به نظر گوته، دانشگاه به صورت لاشه گندیده ای در آمده بود که اجزای آن در حال از هم گسیختن بود. شاعر جوان با اظهار بیزاری از تضاد در گفتار دانشمندان اندک مایه دانشگاه زده آن روز، اولین اشعار پرشور خود را درباره طبیعت سرود و این در حالی بود که او مشغول مطالعه مسمریسم و خاصیت کهربایی بود و تجارت الکتریکی آقای وینکلر را پیگیری و تجربه می کرد.
گوته در دوران جوانی شیفته الکتریسیته و مغناطیس و دو قطبی بودن مواد بود. او پس از ابتلا و رهایی از یک عفونت شدید گلو، متوجه جانداران و نیروهای ناشناخته طبیعت و در نتیجه علاقه مند به کتب علوم و عرفان شد و در این راه با آثار پروکسل، زاكوب بوهم، جيور دانوبرونو، اسپینوزا و گوتفرید آرنولد آشنایی پیدا کرد.
گونه با خوشحالی متوجه شد که شیمی و ساحرى، با جنبه خرافی و مرموز آن که برای فریب دادن به کار می رود کاملا متفاوت است. او عمیقا توکل کرد که با تمام قوا برداشت مکانیکی از ساختار طبیعت را برهم بریزد و شناخت زنده ای را بیابد که اسرار حيات را برایش روشن کند.
گوته پذیرفت که علوم خفیه به علت ارتباط واقعیت زنده ممکن است بهتر از علوم خشک بتواند انسان را به حقیقت نزدیک کند و شاید از طریق الهی بتوان عميقا به اسرار روح و نیروهای کیهانی دست یافت. گوته مهمترین نکته خود را در این زمینه چنین بیان می کند: در گنج های اسرار طبیعت فقط به روی کسی گشوده می شود که با طبیعت همدل باشد.
او دریافت که روش های عادی گیاه شناسی نمی تواند آدمی را به سوی واقعیت زندگی گیاهان رهنمون سازد. برای نزدیک شدن به گیاه باید از موضع جدیدی به آن نگاه میکرد. گونه هر شب قبل از خواب ابتدا خود را در آرامش خلسة كامل قرار می داد و سپس زندگی گیاه را از لحظه ای که به صورت دانه است تا لحظه ای که دانه می آورد در نظر مجسم می ساخت.
سرانجام در باغچه ای که در باغهای زیبای دوكال به او واگذار شده بود توانست علاقه شدید خود به گیاه را تحت نظم در آورد. در همانجا با عطار محل آشنا شد و همین آشنایی و ملاحظه باغچه پر از گیاهان دارویی عطار، در شکوفاتر شدن احساس گوته بیشتر اثر کرد. گوته با عطار محله، آقای ويلهلم هاینریش، مشترکا یک باغ گیاه شناسی احداث کردند ومشغول به کار شدند.
وقتی گونه در باغ گیاه شناسی پادوا به سر می برد، دیوار بلند و عریضی با یک پیچک و گل های شیپوری نظر او را جلب کرد. همچنین یک درخت خرما که برگهای فواره مانند و برگهای نوک تیز سوزنی آن از پای درخت تا کاکل، و در طبقات معین روییده بود.
در کنار کائل درخت خرما خوشه هایی از شکوفه ظاهر می شد و به ظاهر، لطافت شکوفه ها و خشونت برگها در کنار هم پدیدهای غیر منطقی می نمود. گوته با مشاهده این مجموعه تناقض و تعمق در گیاه، به آموزه های خود درباره دگردیسی گیاهان رسید. او در یک لحظه متوجه شد که همه رشدهای فرعی و جنبی درخت فقط تنوعی از یک ساختار است.
او دریافت که رشد یک عضو و سر برآوردن عضوی دیگر از آن، یا تغییر همان عضو به صورت های دیگر و باروری، یک رفتار دگردیسی است. هر عضو که به ظاهر از شباهت به بی شباهتی می رود در ذات خود هویت خویش را حفظ می کند. طبق درخواست گوته، باغبان پادوا از این رشته توالی تغییرات درخت خرما نمونه هایی برید و به او داد که گونه سال ها آن را در کار تنهایی مقوایی با خود همراه داشت.
آن درخت خرما در پی گذشت سالها و دیدن جنگها، انقلابها و دگرگونی های زمان، در باغ پادوا پابرجا است و به حیات خود ادامه می دهد. گونه با مطالعه گیاه از دیدگاه جدید دریافت که طبیعت با بیرون آوردن یک عضو از عضو دیگر قادر است بیشترین تنوع را از طریق تعدیل یک عضو ساده به وجود آورد.
او می گوید: با تعمق دراز مدت در گیاهان به این نتیجه رسیدم که گیاهان اطراف ما دارای فرم از پیش تعیین شده ای نیستند. آنها موجوداتی بشاش، پر حرکت و انعطاف پذیرند و همین خاصیت باعث شده تا با شرایط مختلف نقاط زمین سازگار شوند.
شرایط محیط در آنها اثر می کند و باعث می شود که دوباره و چندین باره شکل خود را عوض کنند و با شرایط تطبيق دهند. گونه می گوید: عمل تغییر شکل و تکامل گیاه در سه مرحله انبساطی و انقباضی صورت می پذیرد و انبساط شاخ و برگ با انقباض کاسبرگ و گلبرگ تعقیب می شود.
متعاقبا انبساط شکوفه و گلبرگ با انقباض نزدیکی پرچم و مادینگی، و سرانجام انبساط در راستای تولید میوه و انقباض در پرورش تخم و هسته پدیدار می شود. پس از این ۶ مرحله، گیاه آماده تکرار یک فصل دیگر از زندگی خود خواهد بود. گونه خود همین سه مرحله را بیان کرده، ولی در سایر کارهای او علاوه بر این سه حالت،
حالت دیگری دیده می شود که بعدها به وسیله آقای ارنست هر کشف و به صورت زیر ارائه شد: این مرحله که در فاصله برگ آوری تا شکوفه آوری درخت است، مرحله ای است بسیار مشخص، در این فاصله جذر شدیدی در نیروی حیاتی گیاه مشاهده می شود.
شکوفه، یک عضو به ظاهر میرنده است. این مرگ را شاید بتوان با لغت مناسب تر (مردن برای زندگی) بیان کرد. به نظر می رسد که زندگی در این عضو گیاه برای مدتی کوتاه عقب نشینی میکند تا تجلی و حضور خود را با جوهر و روحی دیگر آغاز کند. این حالت در حشرات نیز به صورت پیدایش کوتاه مدت پروانه زیبا از کرم سرشار از انرژی حیات شفیره دیده می شود.
در حیوان این تغییر و تحول به صورت جابجایی از سیستم متابولیکی به سیستم عصبی اتفاق می افتد که حاصل آن پیدایش هوشیاری در ارگانیسم زنده است. آقای لهر از نیروی عظیمی که به کار می افتد تا درخت از برگ به گل برسد، در شگفت است. به نظر او این نیروی بزرگ، حرکت شیره به طرف کاسبرگ تأثیری ندارد، بلکه این عضو یک تغییر ماهیت کامل می دهد، آن هم نه به تدریج، بلکه در یک لحظه و به طور جهشی.
برای ادامه مطالب اینجا کلید کنید…